تاریخ سرزمینی كه ما امروز ایران مینامیمش مانند همه چیزش عجیب و پر از ناباوری است. همانگونه كه همه جا، از جمله از مدرسه تا دانشگاه به ملالانگیزی تمام تكرار میشود، تاریخ این سرزمین با آغاز كار كوروش هخامنشی آغاز میشود و چه چیزی معروفتر از تاریخ ۲۵۰۰ ساله؟! اما در چشم یك محقق و مورخ تیزبین اینجا یك اشكال عمده و غیرقابل چشمپوشی وجود دارد. به سر آن همه تمدن و مراکز مدنی كه نه بر كاغذهای رنگارنگ و پر دروغ بلكه بر خاك نوشته و یادگار مانده است چه آمده؟ حسنلو، ایلام، اورارتو و دهها محوطه، تمدن یا آنچه كه امروز ما نامی بر آنها نهادهایم كه تنها نام امروزی محل و منطقهای است كه این آثار در خاك آن نهفته بوده است بدون آنكه اطلاعی دقیق و درستی از هویت حقیقی اقوام و ملل پدید آورندهی این تمدنهای درخشان داشته باشیم. پدیدهای كه آدمی را حقیقتاً به حیرت و تحسین وامیدارد و در جای جای ایران، این آثار تمدنی حیرتانگیز یا در سكوت و بایكوت نهفتهاند یا اگر چیزی به دست آمده و میآید نیز اکثراً نه به واسطهی اكتشافات باستانشناسانه و علمی و سیستماتیك بلكه حاصل توقیف غارتگران داخلی و خارجی اشیای عتیقه بوده و یا توسط مردم عادی در حین كار زراعت و امثال آنها به دست آمده و تحویل مراكز و موزهها شده است. چنانكه گفتیم ما از هویت و كیستی و چگونگی سرنوشت و حیات پدید آورندگان این تمدنها اطلاع دقیق و درستی نداریم و تنها به نام منطقهای امروزین میشناسیمشان؛ تپه سوخته، حسنلو، جیرفت، املش، مارلیك، سیلك، تپهعلی و... جای جای این سرزمین، شمال تا جنوب و غرب تا شرق در هر یك به گونهای و به عبارت دیگر شاید به احتیاط بتوان گفت آثار مدنیت آن سیوسه تمدنی كه داریوش در كتیبهاش نام میبرد و بسیاری از این نامها امروز حتی تلفظ و بازخوانی شان برایمان سخت و معنا و مفهومشان بهكلی ناشناخته و ناآشناست.
نمیدانیم این اقوام ناآشنا برای مورخ و باستانشناس امروز كه این همه آثار درخشان تمدنی از خویش به جای گذاشتهاند كه بودهاند؟ چه شدهاند؟ همین قدر میدانیم كه اگر از دیدگاه باستانشناسی بررسی كنیم، آثار تمدنی این جوامع ناشناس ماقبل هخامنشی بسیار غنیتر و وسیعتر از آنیاست كه تاكنون شناسایی و یا معرفی شده است. همچنین بسیار غنیتر از آثاری است که بقایای تمدنی سه سلسلهی هخامنشی، اشكانی و ساسانی معرفی میكنند. حال به چند نكته و سوال اساسی میرسیم. مهمترین نكته، ضعف تمدنی و خلأ این دورهی ۱۲۰۰ ساله (دوره ی سه سلسلهی هخامنشی، اشكانی و ساسانی) در مقایسه با تمدنهای ماقبل هخامنشی با استناد به آثار مكشوفه است و این ضعف و خلأ تمدنی را میتوان «فقر باستانشناختی» نامید. به بیانی سادهتر؛ سه سلسله ی هخامنشی و اشكانی و ساسانی از نظر آثار تمدنی و از دید باستانشناسی بسیار فقیرتر از تمدنهای ماقبل هخامنشیاند اما با تعجب بسیار میبینیم كه در صدها عنوان و هزاران جلد كتابی كه دربارهی این سه سلسله مینویسند از دربارهای عظیم و چون بهشت و قدرت بیكران امپراطوری مینویسند و سپاهیانش را حتی به میلیون میرسانند و با كشتیهایی به جنگ یونان میفرستند. نویسندگان و نقالان این قصهها فراموش كردهاند كه در تاریخ به معنای واقعی، صرفاً روایتهای پر زرق و برق قصهوار نیستند كه اصل قرار میگیرند بلكه یافتههای باستانشناسی و آثار تمدنیاست. چه بسیار قصههای پادشاهان، دربارها، خدم و حشم، شكوه و عظمت كه ساختهی ذهن خیالپردازانی امثال شاهنامهسازان است. پس در اینجا بدون هر گونه پیشداوری به چند سوال عمده میرسیم. هویت تاریخی تمدنهای ماقبل هخامنشی چیست؟ چرا از این ۱۲۰۰ سال سرشار از عظمت و شكوه (سه سلسلهی هخامنشی، اشكانی و ساسانی) هیچ اثر قابل توجه تمدنی به جا نمانده است تا این قصههای رنگارنگ و سرشار از شکوه و عظمت، به محك باستانشناسی آزموده شوند؟ چرا این همه كتاب و داستان و نقالی روایت از این سه سلسله میشنویم، میبینیم و میخوانیم اما هیچ تحقیق و پژوهش جامعی دربارهی آن همه تمدن غنی و متنوع، در دست نیست؟ آیا محقق واقعی حق و وظیفه ندارد كه نوشتههای كتب مختلف را سنجشی تطبیقی كرده و همچنین به محك باستانشناسی بیازماید؟ بهویژه دربارهی دورانهایی كه آثار مكتوب از آنها به جا نمانده است تا میزان تطبیق این قصههای شبهتاریخی با واقعیتهای تاریخی آشکار شود. چرا كه تاریخ نقلی اگر به محك باستانشناسی آزموده نشود سردرگمیهای بسیار پیش آورده و بسیاری از قصهها به نام تاریخ در اذهان و افکار عمومی جای خواهد گرفت. چنانكه وضعیت امروز تاریخ و ذهنیت تاریخی ایرانیان چنین است و نبود همین سختگیریها، بررسیها و روشنگریها سبب شده است كه تلقی روشنفكر ایرانی از تاریخ همانی باشد كه از سوی حاکمیت تبلیغ و تعلیم داده میشود. حتی كسی كه مدعی فلسفه است و انحطاط ایران را به روش اندیشهنگاری تاریخی بررسی میکند، چنان بیندیشد و چیزهایی بنویسد كه خندهدار و كودكانه است.
شاید ناصر پورپیرار اولین كسی نباشد كه بر سوالات و نكات مذكور دست نهاده است و تاكنون بودهاند كسانی كه این مسائل و انتقادات را مطرح کردهاند. كسانی همچون شاپور رواسانی، محمد تقی زهتابی و چند تن دیگر كه البته تعدادشان بسیار اندك است اما بیتردید پورپیرار اولین كسی است كه به این گستردگی و با حوصلهای کمنطیر به این مسئله پرداخته است. ما نمیدانیم كه نگارندهی مجلدات «تاملی در بنیان تاریخ ایران» با پیشذهنیت و پیشداوری در این عرصه وارد شده است یا مطالعه و بررسی تدریجی به این نتایج رسیده است. پیشداوری نمیكنیم بلكه تحقیقات مفصل او را كه فعلاً در هشت جلد كتاب و سلسلهمقالات و چند سخنرانی عرضه شده است با دقت میخوانیم، میبینیم و به محك خرد میسنجیم.
او در بررسیهایش به اثبات این واقعیت مورد نظرش میکوشد که آنچه تا امروز به عنوان سابقهی تمدنی ایران (سه دورهی هخامنشی، اشكانی و ساسانی) معرفی، تلقی و تبلیغ شده، قصهها و افسانههای شبهتاریخیاند و پس از هجوم و حكومت هخامنشیان كه به حكومت خشایارشا ختم میشود، جغرافیایی كه با عنوان شرق میانه از آن یاد میكند، خالی از هر گونه نشانههای سكونت و تمدن بوده است. پوربیرار با استناد به منابع مكتوب قدیمه از جمله تورات، چهرهی دیگری از كوروش و هخامنشیان ارائه میکند. او آراء خویش را به بوتهی نقد و تطبیق با آثار باستانی و كتیبهها میزند و واقعیتهای حاصل از این نقد و بررسی، بسیار دقیقتر، عالمانهتر و مسئولانهتر از بررسیهای عرضه شده تا امروز است.
پورپیرار هخامنیشان و كوروش را نه برخاسته از انشان بلكه سرداری میداند كه بر اساس دادههای تورات، به عنوانی قدیمیترین و دقیقترین منبع باقیمانده از آن عصر، از مأوراء آرارات (تقریباً نقاط جنوب غربی روسیه) برای نجات قوم یهود از اسارت بابل به آنجا هجوم آورده و بابل را ویران نمود. معبد یهود در اورشلیم را باز سازی نموده و ثروت توقیف شدهی آنان در بابل را به اورشلیم بازگرداند. سپس عنان به شرق گردانده و همراه بسیاری از یهودیان به سرزمینی كه امروز ایران مینامیم آمد. دومین جانشین او یعنی خشایارشا كسیاست كه ملكهاش استر یهودی و مشاور اعظماش مردخای یهودی بوده، به درخواست آنان، امر به قتل عام وسیع مردمان منطقه به جهت مخالفتشان با استیلای ائتلاف یهود- هخامنشی بر مقدراتشان داد.
پورپیرار با استناد به کتاب استر از کتب عهد عتقیق، تصریح میکند که پس از تسلط هخامنشیان و یهود بر ملل ساكن منطقه، این اقوام و ملل بومی مغلوب در پی رهایی خویش از زیر سلطهی ائتلاف یهودی- هخامنشی برآمده و طرح یک قیام عمومی علیه این استیلاگران بیگانه را ریختهاند اما یهودیان پیشدستی كرده و به کمک سرنیزهی سربازان هخامنشی تمامی این اقوام و جوامع بومی را سركوب و تدریجاً نابود كردهاند. واقعهای که با عنوان «عید پوریم» در كتاب استر با جزئیات بازگویی شده است. البته تمامی این بحثها در كتب مذكور (دوازده قرن سكوت) به صورتی بسیار مفصل و مستدل، همراه با نقد تطبیقی منابع، بهویژه مدارک باستانشناسی طرح شده است.
مؤلف دوازده قرن سكوت تأکید میکند كه پس از این واقعه (پوریم) هستی اقوام منطقه رو به افول و نابودی گذاشته و یك خلأ تاریخی بزرگ به وجود آمده است. خلأ و گسستی که آن را با قصههای شبهتاریخی و حكومتهای دورغین پر كردهاند، بهویژه با دو سلسله ی اشكانی و ساسانی كه بررسیهای باستانشناسی به هیچ وجه وجود تاریخی آنها را اثبات نمیكند. به باور پورپیرار این خلأ تاریخی با ظهور اسلام و آغاز تدریجی شكوفایی دوبارهی تمدن در شرق میانه در سایهی فرهنگ اسلام پایان یافته و با مهاجرت اقوام جدید بهویژه دو قوم عرب و ترك، دوباره حیات بشری در این سرزمین جان گرفته است.
این خلأ تاریخی را یافتههای باستانشناسی نیز اثبات میكنند و از این ۱۲ قرن سكوت یا به باور ناسیونالیستهای پارسی- ایرانی؛ ۱۲ قرن شكوه، اثر درخشان تمدنی مانند آنچه که از تمدنهای ماقبل هخامنشی به جامانده، باقی نمانده است.
پورپیرار با بررسی مفصل یافتههای باستانی از تمدنهای ماقبل هخامنشی، این آثار را در نهایت ترقی هنری و صنعتی مییابد و همواره تأکید مؤکد میکند که با رسیدن به دورهی هخامنشی، دیگر اثر تمدنی و صنعتی قابل عرضهای یافت نمیشود تا بعد از ظهور اسلام. به نظر او آثار صنعتی و هنری كه سفالگر و صنعتگر چند قرن بعد از اسلام شروع به پدید آوردن آنها میكند، چنان ناشی و هنر و صنعتش چنان خام و ابتداییاست كه از نظر غنای هنری و صنعتی بسیار فقیرتر و ضعیفتر از آثار تمدنی ماقبل هخامنشیاست.
پورپیرار اولین كسیاست كه این سؤال را با چنان جدیتی پی میگیرد که بر سر آن همه تمدن درخشان چه آمده است كه هنرمند و صنتعگر و سفالساز چندصد سال پس از اسلام، هیچ شناختی از آن همه صنعت، هنر و آثار تمدنی ندارد چرا كه اگر میداشت طبعاً باید وارث آن هنر و تمدن میبود و آثار دستساختهاش بسیار هنرمندانهتر از این میبود كه هست. چه بر سر آفرینندگان و صاحبان این آثار درخشان كه آثار به جا مانده از آنها خبر از وجود تمدنهایی مترقی میدهند (تمدنهای ماقبل هخامنشی) آمده كه سفالسازان و صنعتگران قرون پس از اسلام، هیچ اثری از ویژگیهای صنعت و هنر آن تمدنها را در دستساختههای خویش از جمله سفال منعكس نمیكنند. دلیل آن چیزی نبوده جز این واقعیت که صنعتگر دورهی اسلامی هیچ اطلاعی از آن تمدنها و آثار تمدنی نداشته و وارث آنها نبوده است. این بیخبری منطقاً اتفاق نمیافتد مگر اینكه گسست و فاصلهی انحطاطی مابین این دو بوده باشد. گسستی که پورپیرار ابتدا آن را ۱۲ قرن سکوت و بعدها ۲۲ قرن سکوت نامید. لینک