Tribun Logo

خیلی وقت‌ها وقایعی رخ می‌دهند که برای ما که در شهر و دیار خود، همچون مرکز جهان نشسته‌ایم و از منظر آنجا به وقایع شهرهای دیگر و مناطق اطراف‌مان در خاورمیانه و جهان می‌نگریم، مایه شگفتی می‌شوند. می‌پرسیم چرا یک عده در مورد یک برنامه طنز، شاید بی‌مزه، اعتراض شدید می‌کنند ولی در مورد مسائل دیگر ساکتند؟ مگر نه این است که فقر و بیکاری و استبداد دینی سال‌ها است همه ما را احاطه کرده است؟

من بحثم را با توضیح سه عامل شگفت‌زدگی ما در مورد اعتراض‌های آذربایجان پیش خواهم برد. عوامل شگفت‌زدگی یعنی‌‌ همان عواملی که باعث شده‌اند ما فهمی جامعه‌شناختی از بطن مناطق پیرامونی جامعه امروزین‌مان داشته باشیم.

اولین عامل شگفت‌زدگی را من "عدم اطلاع از وضعیت کسانی که در مرکز زندگی نمی‌کنند" می‌نامم و به فقدان دموکراسی ربطش می‌دهم.

نظام سیاسی ایران امروز دموکراتیک نیست. ما در ایران مجاز نیستیم جز در موارد محدودی، با یکدیگر در فضای عمومی سخن بگوییم (فعلا فضای مجازی را که تا حد زیادی در کنترل حکومت نیست و کارکردش محدود، نادیده می‌گیرم).

به علت سرکوب سیاسی احزاب و فقدان آزادی بیان، جریان‌های سیاسی-اجتماعی فرصت آن را ندارند که خود را در قالب احزاب سازماندهی کنند و به صورت رسمی یارگیری کنند. این شامل جریان هویت‌گرای آذربایجان هم می‌شود.

این به عنوان مثال بر خلاف وضعیتی است که در کشور همسایه ما ترکیه برقرار است. در ترکیه حزبی مانند ه‌د‌پ (حزب دموکراتیک خلق‌ها، نزدیک به کرد‌ها) که لااقل از نظر تاریخچه شکل‌گیری تا حدودی شاخه غیرنظامی حزب کارگران کردستان یا پ ک ک محسوب می‌شود، می‌تواند آزادانه در انتخابات شرکت کند، وارد مجلس شود، از تریبون‌های عمومی با مخاطبانش سخن بگوید و در سیاست تاثیر داشته باشد.

این البته بدان معنا نیست که وضعیت برای این حزب دشوار نیست، از امکانات رسانه‌ای برابری با حزب حاکم عدالت و توسعه برخوردار است و در حقش اجحاف نمی‌شود. همه این فشار‌ها هست.

این قبیل امکانات دموکراتیک در ایران برای احزابی که تبلور دهنده خواسته‌های قومیت‌ها هستند فراهم نیست. نظارت استصوابی و سیستم امنیتی نمی‌گذارند کسانی که گرایشات هویت‌طلبانه یا غیرهویت‌طلبانه فارغ از چهارچوب ولایت فقیه دارند، بتوانند وارد مجلس شوند؛ حتی اگر فردی این پتانسیل را داشته باشد که در حوزه انتخابی خویش صاحب اکثریت آرا شود.

مصداق بارز این مساله محمودعلی چهرگانی، از چهره‌های شاخص هویت‌طلب آذربایجان جنوب ارس است. او که در انتخابات دوره پنجم مجلس توانست رای اول را در حوزه انتخابیه تبریز به‌دست آورد، با دخالت ماموران امنیتی و همکاری نهادهای ناظر انتخابات، مجبور به انصراف شد. هم او تا زمانی که در ایران بود و تحت فشار شدید قرار نگرفته بود، قائل به پیگیری مطالبات هویتی ترکان آذربایجان در چهارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی (اصول ۱۵ و ۱۹) و تمامیت ارضی بود، اما در مواجهه با سرکوب شدید حکومت و شکنجه و زندان، مواضعش رادیکال‌تر شد و از زمان خروج از کشور در سال ۲۰۰۲، با ایجاد تشکیلات «حرکت بیداری ملی آذربایجان جنوبی»، جدایی‌طلب شد.

یکی از نتایج عدم وجود دموکراسی تبدیل مخالف ملایم به مخالف رادیکال است. می‌خواهم نتیجه بگیرم فقدان آزادی سیاسی و سرکوب احزاب در رادیکال‌تر شدن مواضع برخی (قطعا نه همه) هویت‌طلبان آذربایجانی به سمت جدایی‌طلبی تاثیرگذار بوده است.

ملی‌گرایی ترکی آذربایجانی که این روز‌ها در بین قشرهایی از مردم آذربایجان جنوب رود ارس صاحب طبقه اجتماعی است، بر خلاف تصور اولیه، پدیده نوظهوری نیست و نزدیک به یک قرن سابقه دارد. کلمه «ملی» در عبارت «حرکت ملی آذربایجان» ناظر به ملی‌گرایی است. این نوع ملی‌گرایی نامتاثر از ملی‌گرایی ترکی آذری در شمال رود ارس و جمهوری آذربایجان هم نیست. با این اوصاف می‌رسیم به عامل دوم شگفت‌زدگی در نظر من وجود حرکت ملی‌گرایی ترکی آذری در کشور جمهوری آذربایجان است.

سابقه ملی‌گرایی ترکی آذری در شمال ارس به اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم و اندیشه روشنفکران و سیاستمدارانی چون محمد‌امین رسول‌زاده (بنیانگذار جمهوری اول آذربایجان، ۱۹۲۰-۱۹۲۲) باز می‌گردد. این نوع ملی‌گرایی از ترک‌گرایی ترکان جوان و حزب اتحاد و ترقی در ترکیه اواخر عثمانی تاثیر پذیرفته است و با آن اشتراکاتی دارد.

در جمهوری آذربایجان این نوعی ملی‌گرا‌یی با تشکیل جمهوری اول پس از سقوط امپراطوری تزاری پس از انقلاب اکتبر، ایدئولوژی حکومت شد (۱۹۲۰-۱۹۲۲)، ولی با تشکیل اتحاد جماهیر شوروی به محاق رفت و سرانجام فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ و تشکیل جمهوری مستقل آذربایجان، فرصتی شد که ملی‌گرایی ترکی آذری در آذربایجان شمال از حاشیه به متن بیاید.

در دوران حاکمیت اتحاد جماهیر شوروی ملی‌گرایی آذربایجانی علی‌رغم محدودیت‌ها هیچ‌گاه به طور کامل از میان نرفت. هرچه باشد اتحاد جماهیر شوروی در عین روس‌محوری نسبی، نوعی سیستم چندفرهنگی و چند زبانی فدرال، البته از نوع غیرلیبرال آن بود.

ابوالفضل الچی بیگ، اولین رئیس جمهوری آذربایجان (در فاصله ۱۹۹۲ تا کودتای حیدر علیو در سال ۱۹۹۳)، تبلور تام و تمام این نوع ملی‌گرایی بود که مانند هر ملی‌گرایی دیگری در دوران‌های جنگ و بحران خود را در تمایز با غیر‌خودی تعریف می‌کند.

در آذربایجان شمال ارس غیرخودی اصلی سال‌هاست که هویت ارمنی است. (جمهوری آذربایجان از اواخر دهه ۸۰ میلادی درگیر جنگ قره‌باغ با ارمنستان بوده است)

آذربایجان جنوب ارس هم هیچ‌گاه از دخالت‌های دولت جمهوری آذربایجان مصون نبوده است. همان‌طور که استراتژی کلان جمهوری اسلامی نفوذ در منطقه خاورمیانه و ایجاد هژمونی در مناطق شیعه‌نشین است، به نظر می‌رسد یکی از استراتژی‌های سیاست خارجه جمهوری آذربایجان نفوذ فرهنگی در منطقه جنوب ارس باشد که ساکنانش از نظر زبانی و خونی و فرهنگی اشتراکات بسیاری با یکدیگر دارند.

ساده‌انگاری خواهد بود اگر بگوییم جمهوری آذربایجان هیچ سیاستی برای نفوذ فرهنگی در آذربایجان جنوب ندارد، همان‌طور که در میزان این کوشش و نفوذ هم نباید اغراق کرد. البته کوشش کشورهایی که با هم اشتراک فرهنگی دارند برای نفوذ بر یکدیگر اتفاق عجیبی نیست.

اصولا تا قبل از قرن بیستم و تشکیل دولت-ملت‌ها، مردم این مناطق بسیار در حال آمد و رفت در دو سوی مرز‌ها بوده‌اند و پیوندهای خانوادگی بسیاری میان مردم مناطق همجوار وجود دارد. مشکل زمانی رخ می‌دهد که کسانی از نفوذ فرهنگی فرا‌تر روند و تمامیت ارضی یکدیگر را هدف قرار دهند.

نهایت آنکه عامل شگفتی سوم و شاید مهم‌تر از همه در نظر نگارنده عدم توجه ما به وضعیتی است که ملی‌گرایی فارس‌گرای افراطی در ۱۰۰ سال اخیر در تصور غیرفارس‌زبانان از خودشان در ایران ایجاد کرده است.

ملی‌گرایی فارس‌گرا هنوز خوب نقد نشده است. این نوع ملی‌گرایی سندروم تمام ملی‌گرایی‌های غالب در کشورهای چندملیتی/چندقومیتی را دارد. اطرافش را نمی‌بیند، مغرور است، یکه‌تازی می‌کند، تنوع فرهنگی-قومی را به‌رسمیت نمی‌شناسد و مستعد آن است که با کسانی که چون او نمی‌اندیشند، با خشونت کلامی یا فیزیکی رفتار کند. قومیت‌گرایی که وابسته به زبان خودش است را ارج می‌نهد ولی صحبت از قومیت‌گرایی اقلیت را مساوی خیانت می‌داند. بسیار تاکید دارد قومی به نام قوم فارس نداریم، بدون توجه به این پارادوکس که چگونه به همه زبان‌های موجود در عالم می‌شود قومیتی نسبت داد، ولی به فارسی نه؟

ما چه بپسندیم و چه نه، حرکت ملی آذربایجان جریانی است که امروز در میان بخشی از مردم آذربایجان

پایگاه اجتماعی دارد. این حرکت جریانی اجتماعی-سیاسی است که نمی‌توان آن را نادیده گرفت. نواقص اصلی این حرکت را از منظر خودم به عنوان یک ترک‌زبان آذری این‌گونه خلاصه می‌کنم: غلبه نسبی احساس‌گرایی بر تعقل، ضعف مبانی تئوریک خصوصا از منظر جمع میان هویت‌طلبی و دموکراسی‌خواهی، کم‌توجهی به علم تاریخ در معنای آکادمیک آن و نگاه ایدئولوژیک به تاریخ که شاید میراث تاریخ‌نگاری اتحاد جماهیر شوروی است، نگاه به فدرالیسم به عنوان ابزار، به جای نگاه به فدرالیسم به عنوان هدف برای تحصیل یک دموکراسی نامتمرکز، محدود دیدن فدرالیسم در نوع قومی آن و الی آخر.

لینک