Tribun Logo

منبع: مجله اشپیگل هفتم جولای ۲۰۰۸

مترجم: نجف طایفه 

در اینترنت یك ترجمه جعلى دست به دست می‌شود كه در آن كوروش حتی طرفدار دستمزد حداقل و حقوق پناهندگى هم هست. در آنجا آمده است: "برده‌دارى باید در سراسرجهان برچیده شود".

حتی شیرین عبادی، برنده جایزه صلح نوبل در سال ٢٠٠٣، هم فریب این تقلب را خورد. او در سخنرانى خود در اسلو گفت: "من ایرانى هستم، از نوادگان کوروش بزرگ. او همان حاكمى است كه اعلام كرد او بر مردم حكومت نخواهد كرد اگر مردم آن را نخواهند".

متخصصین در حیرت هستند. یعنى یك شایعه می‌تواند اینقدر مستقل از هر چیزی ترویج پیدا بكند؟ چیزی كه امروز روشن است اینكه در مركز این دروغ، شخصیتى قرار دارد كه بیش از هر كس دیگرى شرق باستان را به لرزه در آورده است. "نبوغ نظامى" كوروش را تا هندوستان و مرزهاى مصر رساند. او خالق یك دولت منطقه‌اى بزرگ از نوع جدید بود. او در اوج قدرت خود صاحب یك امپراطورى افسانه‌اى سرشار از ثروت بود.

از دوران باستان افسانه‌هاى عجیب و غریبى در مورد او تعریف می‌شد. در یكى از این افسانه‌ها گفته می‌شود: كوروش در بیابان بزرگ شد؛ یك ماده سگ او را شیر داده است.

خیلى زود اما غرب اراده مصمم او را لمس كرد. نخست قوم همسایه خود ایلامیان را شكست داد. در سال ٥٥٠ قبل از میلاد با ارابه‌هاى سریع خود و سربازانى ملبس به زره‌هاى برنزى به مادها حمله‌ور شد. سپس به آسیاى صغیر روى آورد كه صدها هزار نَفَر از شهروندان یونانی در مستعمرات آن می‌زیستند. شهروندان برجسته و محترم در پرین به بردگى گرفته شدند. فرمانده از تلاش‌هاى جنگى در محل اقامت خود در پاسارگاد رفع خستگى می‌كرد. جایی كه دور تا دور آن را باغى آبیارى شده به نام" پردیسوس" احاطه كرده بود و حرمسراى بزرگى در قصر وجود داشت. با این حال او مدت طولانی در انجا اقامت نمی‌كرد. بزودى و دوباره در جبهه‌اى دیگر مثلا در افغانستان بود. تا اینکه در سن ۷۱سالگی در محلی در ازبکستان نیزه‌اى به رانش خورده و سه روز بعد باعث مرگ او شد.

به قول پوروفسور ویزنهوفر او در جبهه جنگ خونسرد و در سیاست داخلی عاقلانه عمل می‌کرده. ویزنهوفر کوروش را یک پراگماتیکر می‌نامد و معتقد است سیاست او بر "در یک دست حبه قند و در دست دیگر شلاق" مبتنی بوده است. او معتقد است کوروش به هیچ وجه یک انسانگرا نبوده است.

تاریخ‌نویسان یونانی مثل هرودت از او بعنوان بخشنده تعریف و تمجید کرده‌اند و در انجیل هم از او به نیكى یاد شده، چرا كه او گویا به یهودیان اسیر در بابل اجازه برگشت به اسرائیل را داده است. ولی مورخان جدید اینها را بعنوان چاپلوسی افشا کرده‌اند. ویزنهوفر معتقد است که در دوران باستان از کوروش یک تصویر غلط ارائه شده است.

او هم حاکمی بوده دیکتاتور مثل بقیه حاکمان آن زمان و لشکر او به غارت مناطق مسکونی دست می‌زده و نخبگان شهرها را تبعید و بی‌خانمان می‌کرده است. چنین کسی را بانی حقوق بشر نامیدن از کسی جز از محمدرضا شاه بر نمی‌آید.

شاه می‌خواست به پیشینیان باستان استناد كرده و اثبات كند، "چنانکه کوروش در آن‌زمان، امروز هم من پدر ملت هستم". او ادعا می‌كرد "تاریخ امپراتورى ما با اعلام بیانیه معروف كوروش اغاز می‌شود". او همچنین می‌گفت: "این بیانیه یکی از درخشان‌ترین اسناد مربوط به روح آزادی و عدالت در طول تایخ بشریت است".

حقیقت این است که این استوانه یک خیانت ناپسند سیاسی را در تاریخ ثبت کرده است. زمانی که ۵۳۹ سال قبل از مسیح این متن نوشته شده است، کوروش در مهیج‌ترین دوران حیات سیاسی خود بسر می‌برد. او جرات كرده و به امپراتوری بابل، یعنی قدرتمندترین رقیب خود در منطقه، حمله می‌کند.

مرزهای امپراتوری بابل تا فلسطین می‌رسید و مرکز آن بابل با برج ۹۱ متری خود گهواره علم و فرهنگ بود. علاوه بر آن، این کشور صاحب سلاح‌های جنگی زیادی بوده است.

با همه اینها کوروش به خود اجازه داده به آنجا حمله بکند. ابتدا به شهر قلعه‌ای "اوپیس" یورش برده و همه اسیران را می‌کشند. سپس نوبت به شهر بابل می‌رسد. آنجا پشت یک دیوار ۱۸کیلومتری اقامتگاه "نبونئید" شاه ۸۰ساله بابل بود. در این زمان کاهنان خدای بزرگ ماردوک که از محدود شدن قدرت خود توسط شاه بابل خشمگین بودند، دست به یک خیانت علیه کشور خود زده و دروازه‌های شهر را مخفیانه به روی سپاهیان ایران باز کرده و آنها را به داخل شهر هدایت می‌کنند. نبونئید تبعید شده و پسرش به قتل می‌رسد.

بعد از آن در مورد شرایط یک تسلیم بدون مقاومت به توافق می‌رسند. کوروش خواهان آزادی هموطنان خود که در جنگ‌های قبلی اسیر شده بودند، می‌شود. همچنین بر بازگرداندن مجسمه‌های خدایان که قبلا به غنیمت گرفته شده بودند، پافشاری می‌کند.

این قسمت‌های متن استوانه است که بعدا توسط محمدرضا شاه بعنوان لغو عمومی برده‌داری تعبیر شده است. در حقیقت کوروش فقط پیروان خود را از اسارت آزاد کرده است. کاهنان برای خدمات خائنانه خود پول و زمین دریافت می‌کنند. در عوض آنها کوروش را با القابی مثل "بزرگ" و "عادل" می‌ستایند.

بعد از اینکه همه چیز حل و فصل شد، خود شاه وارد بابل شد. او سوار بر مرکب از دروازه به رنگ آبی تزئین شده "ایشتاتور" وارد شهر شد. بر سر راه او شاخه‌های نی پهن کردند. در آخر، طبق آنچه در سطر ۱۹ استوانه آمده است، مردم اجازه یافتند "پای او را ببوسند". گشتن دنبال اصلاحات اخلاقی و احکام انسانی در متن استوانه کاری است عبث!

اما دیگر شایعه "شاهزاده صلح" به لطف کاهنان حیله و تزویر زاده شده بود و بعد از تجلیل توسط سازمان ملل دامنه آن هر روز بزرگتر هم می‌شود.

اخیرا حتی آخوندها هم خودشان را قاطی "آئین کوروش" می‌کنند. اواسط ماه ژوئن موزه بریتانیا در لندن اعلام کرد که استوانه اصلی و گرانبها را به تهران به امانت خواهد داد. این استوانه تبدیل به نماد غرور ملی فارس‌ها شده است.

چنانکه آقای "گالاس" فاش می‌کند، حتی در مجلس فدرال آلمان هم طرحی مبنی بر به نمایش گذاشتن "فرمان کوروش" پشت یک ویترین داده شده بود. گرچه این خواسته دیگر در دستور کار نیست ولی تحریف تاریخ هنوز متوقف نشده است. سازمان ملل با تجلیل نامقدس خود باعث تولد شایعه‌ای شده است که هر روز دامنه بیشترى می‌گیرد.