در ادبیات توسعه میان دو مفهوم رشد و توسعه تمایز قائل میشوند. رشد مفهومی کمی است و به افزایش ظرفیت تولیدی یک کشور با به کارگیری سرمایهگذاری بیشتر یا به کارگیری فنآوری های مناسبتر اطلاق میشود. مفهومی که بیش از همه در افزایش تولید ناخالص داخلی یک کشور تبلور مییابد. ولی افزایش نارساییهایی مانند شکاف طبقاتی، نابرابریهای اجتماعی و تخریب محیط زیست در قرن بیستم موجب شد که مفهوم توسعه در دوران پس از جنگ جهانی دوم جایگزین رشد شود.
توسعه مفهومی کمی-کیفی است که علاوه بر رشد اقتصادی، مستلزم بهبود در شاخصهایی مانند بهداشت و سلامت، امید به زندگی، برخورداری از امکانات آموزشی، بهبود توزیع درآمد، کاهش فقر و مشارکت موثر در فعالیتهای سیاسی- اجتماعی نیز هست. در سالهای اخیر هم اقتصاددانانی از جمله آمارتیاسن و داگلاس نورث توسعه را در گرو گسترش آزادی، خودآیینی و یک نظام آموزشی مشارکتجو و کارآمد تعریف کردهاند.
شاید گزاف نباشد اگر بگوییم که ایران در نیم قرن اخیر حداقل پنج فرصت ارزشمند را برای توسعه از دست داده است. فرصتهایی که هریک میتوانستند سکویی برای پرش کشور محسوب شوند:
🔺 شاه و دوران طلایی دهه ۱۳۴۰: پس از انتصاب علینقی عالیخانی به عنوان وزیر اقتصاد در بهمن ۱۳۴۱ دورانی در توسعه کشور رقم خورد که تا کنون تکرار نشده است؛ حضور تکنوکراتهای کارآزموده، شکلگیری بورژوازی ملی، آغاز دوران صنعتی شدن، کاهش دخالتهای سیاست در اقتصاد، رشد اقتصادی فراتر از ۱۱ درصد به مدت ده سال، تورم زیر ۲ درصد و افزایش سرمایهگذاری های داخلی و خارجی تنها بخشی از دستاوردهای این دوران طلایی بود. البته این دوره با افزایش درآمدهای نفتی، خودکامگی شاه و افزایش دخالت سیاست در اقتصاد نتوانست به توسعه پایدار کشور بینجامد.
🔺 انقلاب و ظرفیتهای ایجاد شده: با وقوع دگرگونی سیاسی در بهمن ۵۷ اگر چه بخشی از نیروی انسانی باتجربه ایران را ترک کرد ولی بازگشت نیروهای جدید از غرب در کنار انرژی عظیم آزاد شده نوید روزهای بهتری را برای آینده کشور میداد. سرمایه اجتماعی و اعتماد عمومی به بالاترین حد خود رسیده بود و مشارکتجویی شهروندان مسیرهای جدیدی مییافت. در این میان اما افزایش منازعات داخلی و جنگ تحمیلی موجبات شکلگیری موج جدیدی از مهاجرت، امنیتی شدن فضای سیاسی و به محاق رفتن توسعهگرایی را فراهم آورد.
🔺 خاتمی و فرصت طلایی اصلاحات: دوم خرداد ۷۶ محصول جنبشی بود که به واسطه فربه شدن طبقه متوسط، افزایش رشد اقتصادی و ظهور نیروهای جدید اجتماعی ایجاد شده بود. در دولت اصلاحات، اعتماد دوباره ایرانیان به نظام سیاسی، در کنار روابط سازنده با جهان و کاهش دخالت سیاست در اقتصاد موجبات تداوم توسعهگرایی را فراهم آورده بود. ایجاد ثبات اقتصادی، افزایش اشتغال، کاهش تورم و امیدآفرینی نسبت به آینده از جمله دستاوردهای موثر این دوره بود که البته با به قدرت رسیدن دولت نهم و دهم بسیاری از آن ها بر باد رفت.
🔺 احمدی نژاد و درآمد افسانهای نفت: دولت نهم و دهم اگر چه از موهبت نفت ۱۲۰ دلاری و درآمد ۸۰۰ میلیارد دلاری در هشت ساله ریاست جمهوری برخوردار بود ولی نتوانست به توسعهگرایی شکل گرفته در دوران پیش از خود تداوم بخشد. سیاست تنشزا با جهان، ارجاع پرونده هستهای به شورای امنیت، افزایش تدریجی تحریمها، انحلال سازمان مدیریت و خیالپردازی درباره مدیریت جهان، کار را به جایی رساند که اشتغال در حد صفر، تورم ۳۵ درصدی و بیثباتی اقتصادی کمترین دستاوردهای زیانبار این دوره بود.
🔺 روحانی و فرصت آشتی با دنیا: گزاف نیست اگر بگوییم در دو دهه گذشته پرونده هستهای و تحریمهای مرتبط با آن مهمترین مانع بر سر راه توسعهیافتگی ایران و باعث افزایش فقر، فلاکت، بیکاری، تورم و کاهش امید به آینده بوده است. با اشراف به چنین وضعیتی بود که روحانی کوشید تا به وسیله برجام این بزرگترین مانع را از سر راه بردارد. شوربختانه برجام اگر چه به خوبی آغاز شد ولی بدفرجام بود و سیکل معیوب توسعهنیافتگی کشور را به وضعیت پیشین و ادامه تنشها و تحریمها برگرداند.
نکته پایانی: اگر چه ایران در نیم قرن اخیر دستاوردهای قابل توجهی در شاخص های توسعه انسانی داشته است ولی فراز و فرودهای فراوان سیاسی مانع از پایداری فرآیند توسعهیافتگی کشور در مقایسه با سایر کشورهای جهان و حتی منطقه شده است. واقعیتی که میتواند بسیار نگران کننده باشد.