نه تنها برای نگارنده که یک ایرانی سـُنی مذهب و غیرفارس از دورافتادهترین شهر کشور یعنی چابهار هستم، بلکه برای بسیاری از پژوهشگران ایرانی و خارجی داستان آسیمه و سرآسیمه بودن این ملت در گذر زمان همواره مایه تحیر و شگفتی بوده و هست.
در سال ۱۹۴۵ میلادی ایران جزو یکی از ۵۰ کشور بنیانگزار سازمان ملل بود. در راه نیل به دمکراسی و حاکمیت مردم، ایران با انقلاب مشروطیت جزو جوامع پیشقراول انگشت شمار در دنیا بود. مظفرالدین شاه، فرمان مشروطیت را در ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ امضا کرد؛ در حالیکه در آن زمان اکثریت کشورهای دمکراتیک امروزه دنیا وجود نداشتند. در سال ۱۳۵۷ که مردم ایران برای آزادی انقلاب کردند، بسیاری از کشورهای متمدن و از نظر سیاسی و یا اقتصادی پیشرفته دنیای امروز وضعیت بسیار بدتری از ایران داشتند.
حال سوال اساسی اینجاست که چرا بقیه کشورها با گام برداشتن به سوی آینده و مدنیت و مدرنیته و دمکراسی و شکوفایی اقتصادی پیشرفت کردند؛ ولی ما ایرانیان هنوز آشفته و سراسیمه بین پاسارگاد و کربلای معلی راه منزل خویش را گم کردهایم؟ چرا در قرن ۲۱ در مملکت ایران یک تئوکراسی مستبد و یکهسالاری مطلقگرایانهی مذهبی وجود دارد که ایرانیان را با خشونت و سرکوب از بزرگداشت تاریخ گذشته ایران و حضور در مراسم پاسارگاد منع میکند؟ اما همین حکومت بظاهر ایرانی، با هزینه کردن هزاران میلیارد تومان و فراهم نمودن امکانات و تسهیلات فراوان مردم ایران را تشویق میکند تا برای بزرگداشت آنچه که قریب به ۱۴ قرن پیش در شبه جزیره عربستان رخ داد، مویه کنان و سینه زنان و حتی با پای پیاده به کربلای معلی بروند؟
در طول تاریخ پژوهشگران فراوانی در جستجوی سبب عقب ماندگی و علل پریشان حالی ایرانیان کتابهای فراوانی نوشته اند. سه سال پیش شخصیتهای شناخته شده از جمله مرحوم عبدالعلی ادیب برومند، دکتر عطاالله مهاجرانی و مسعود بهنود هویت ایرانی را بر اساس مولفههای مذهب شیعه و زبان فارسی تعریف کردند. نگارنده که خارج از این دو مولفه (مذهب و زبان) بدنیا آمده است میتواند نه تنها از زاویهای متفاوت بلکه مافوق و خارج از چهارچوب مرسوم با فکر و اندیشهای باز به ریشه مشکلات بنگرد. سه اتفاق مقارن در طی روزهای جاری انگیزه نوشتن را برای نگارنده بوجود آوردند. اول تجمع عاشقان روز کوروش در پاسارگاد که اتفاق نیفتاد، چون همه راهها بدانجا بسته بود. دوم تجمع بیش از صد نفر از فعالان سکولار دمکرات در کلن آلمان. سوم اربعین عاشقان حسین در کربلای معلی که بصورت حتمی در شرف وقوع است، چون ظاهرا راه میلیونها ایرانی به آنجا ختم میشود.
آرمانگرایی نقطه مشترک هر سه این تجمعات میباشد. پاسارگادیها که خود را فرزندان کوروش میخوانند با نوعی خودشیفتگی "گذشته ـ محور" و تاریخی، معتقدند که "هنر نزد ایرانیان است و بس" و عظمت ایران را نه در آینده که در گذشتههای دور و افسانههای شاهنامه جستجو میکنند. عاشقان حسین نیز بدون ذرهای آگاهی از پیشینه اسلام در ایران در رهنوردی ربانی گمگشته تاریخی خویش را در کربلای معلی و در آنسوی مرزها میجویند. در کنگره سکولار دمکرات در کلن آلمان که نگارنده نیز در آن حضور داشت و قرار بود که همایش وحدت در کثرت باشد، متاسفانه علیرغم زحمات فراوان و تلاش بیدریغ برگزارکنندگان، رگههای خودمحوری و پریشانحالی ایرانیان توسط برخی از پارسانماهای حق بجانب غیرمذهبی و عمدتا کمونیست متعصب نمایان شد. حتی در خارج از کشور نیز میتوان پریشانی و سرگردانی این ملت را شاهد بود. ملتی که خود را سیاسی میدانند، اما در عمل در کربلاهای خونین ۲۸ مرداد و ۲۲ بهمن یا در "جنگ طبقاتی" بیهوده و پسمانده از شکست کمونیسم، همچنان گیج و گرفتار باقی ماندهاند.
تاریخ ما پاشنه آشیل ما است. ما ملت مصلوبی هستیم که صلیب ویژه خود را بر دوش و زنجیرهای اسارت اسطوره ای افسانههای کهن را بر پاهای خویش تقدیس میکنیم. افسانههای مذهبی و باستانیای که توسط افسونگران با طراری برای افسون کردن ما در گذرگاه تاریخ طولانی ما نوزایی و به شیوههای مختلف بازتولید میشوند.
افسانه اغواگر و میلانگیز پاسارگاد و اسطوره عاشورا و کربلای معلی فقط دو نمونه از غل و زنجیرهایی هستند که عاشقانه و مطیعانه بر گردن نهادهایم. بی آنکه بدانیم چه سوءاستفادههایی از انقیاد احساسات ما میشود. حتی اگر فردوسی فریاد بزند "رستم یلی بود از سیستان، منش کردمی رستم داستان"؛ دیگر دیر شده است زیرا در فرهنگ اسطوره محور ما افسانهها حسرت گذشتههایی را که نبودند برای ما زنده میکند تا در فراق امروز به دیروزمان چنگ بزنیم و برای التیام دردهایمان به گذشتههای دور سیاحت کنیم. این زوال تدریجی تعقل در عرصههای گوناگون که در گذر زمان فرجامی جز امتناع اندیشه برای جامعه ما نداشته است توسط برخی از فیلسوفان و صاحبان اندیشه معاصر اینگونه توجیه شده است که اساسا فرهنگ دینی با ایرانیان همواره همراه بوده است.
اما به عقیده نگارنده برای درک پیچیدگی فرهنگ دینی در ایران و پریشان حالی امروز ما، باید به دوران قبل از صفویه بازگشت. زیرا صفویه برای مقابله با عربها و رقابت با امپراطوری عثمانی، مظلمه خون سیاوش فرزند کاووس شاه را در قالب و نگاره مظلمه خون حسین فرزند امام اول شیعیان در ملغمهای عوامپسندانه "باز زیستی" نمود و حیات جدیدی به آن داد. فردوسی در وصف سیاوش میگوید "سیاوش چنان شد که اندر جهان، بمانند او کس نبود از جهان". اگر رستم نامآورترین چهره اسطورهای شاهنامه را ترسیم کنیم که با گرز خویش قادر بود در نبردی روزانه صدها نفر را هلاک کند، آنگونه که حضرت علی با شمشیر ذالفقار میکرد، باید اذعان داشت که ترا ریختی باستانی سیاوش و بازتولید اسطورهای شهادت امام حسین در کربلا یکی از شاهکارهای موفق فقهای دوران صفویه بوده است. زیرا قبل از آن شیعیان غالی (غلو کننده) یک اقلیت ناچیز و ناموفق و نسبتا مطرود بودند.
تا قبل از سلسله صفویه اکثریت قاطع مردمان ایران سـُـنی مذهب بودند. بیش از دو قرن طول کشید تا صفویها با کشتار و قتل عامهای بیرحمانه، بسیاری از مردم ایران را از بین بردند و "داعش وار" بازماندگان را با زور سرنیزه به تبعیت از مذهب شیعه اثنی عشری وادار نمودند. از آنجایی که در ایران عالم و مجتهد شیعه وجود نداشت، پادشاهان صفوی تعداد زیادی آخوند شیعه را از سرزمینهای فعلی لبنان و عراق و سوریه برای ترویج از طریق شمشیر "مذهب حقه شیعه" به ایران آوردند.
فقدان حافظه تاریخی باعث شده تا ایرانیان بخت برگشته با خودشیفتگی وهم آلود محسور و مجذوب اسطورههای دوران طلایی باستانی اغراقآمیز از نسخههای ملی یا مذهبی شوند و یا آمیختهای "برتری خواهانه" و مضحک از هردو برای رسیدن به باوری کاذب بین پاسارگاد و کربلای معلی آسیمه و سرگردان تردد کنند. ریشه اصلی مشکلات ما در توهم خودبزرگبینی و تاریخگریزی و اسطورهپردازی آرمانگرایانه ما است که باعث وجود خلقیاتی از قبیل دروغ و تلون مزاج و نفاق و دورویی و بازی با زبان و غرور و خودشیفتگی و گذشتهگرایی همراه با وهم و خیال و غلو در ما شده است. این خصوصیات نه تنها در "پاسارگادیها" و "کربلای معلیایها" بلکه در کمونیستهای ایرانی نیز بغایت بارز است. پس باید اعتراف کرد آب از سرچشمه گل آلود است.
در پایان باید تاکید کنم که این ادعا در مورد همه هموطنان محترم عمومیت ندارد. زیرا در بین ایرانیان انسانهای منورالفکر و فرهیخته فراوان است که همگی سخت مورد احترام نگارنده میباشند.