Tribun Logo

فمینیست بد جستاری است درخشان از رکسانا گی که در سال 2014 در مجموعه جستاری با این عنوان چاپ شده است. گی در این جستار با زبانی ساده و شجاعتی بی‌نظیر و البته طنزی شیرین، برداشت‌های ذات‌گرایانه از فمینیسم را به نقد می‌کشد و مانیفست شخصی‌اش را تحت عنوان فمینیست بد جهت جایگزینی این برداشت‌های انحصارطلبانه عرضه می‌کند. این مانیفست شوخ‌طبعانه اما در عین حال جدی خیلی زود توجه فعالین فمینیست را به خود جلب کرد و تحسین‌های زیادی را نصیب این نویسنده خلاق کرد. فمینیسم بد از منظر دیگری، پاسخی هوشمندانه به کج‌فهمی‌هایی است که در فرهنگ عامه مردسالارانه از فمینیسم وجود دارد. گی در این اثر درخشان مواضع سرزنش‌گرایانه منتقدان و مخالفان عموماً مرد فمینیسم را که همواره آماده‌اند تا به فمینیست‌های زن بگویند باید چگونه باشند را به چالش می‌کشد و به آن‌ها یادآوری می‌کند یک فمینیست بیش از هر چیز یک زن و یک انسان با با فردیت و تناقض‌های بی‌شمار است و انسان کامل و یا بی‌نقصی نیست!

پس با این حساب می‌توان چارچوب رکسانا گی را برای اندیشه‌های دیگر هم به کار بست و مانیفست‌هایی برای سوسیالیست‌های بد، لیبرالیست‌های بد، ناسیونالیست‌های بد، محیط‌زیست‌ی‌های بد و غیره هم ترسیم کرد! تا یادمان بیاید که همه حاملان چنین اندیشه‌هایی بیش از هرچیز انسان هستند و انتخاب‌های متنوع و متفاوتی دارند. رکسانا گی نویسنده، روزنامه‌نگار و تحلیل‌گر اجتماعی آمریکایی است که با مجموعه داستان‌های کوتاه آییتی و و وضع وحشی شناخته می‌شود. و مجموعه جستار فمینیست بد او از پرفروش‌ترین آثار نیویورک تایمز است.

فمینیست بد: برداشت اول

تعریف مورد علاقه‌ی من از فمینیست، تعریفی است که سو  زنی استرالیایی کرد، که وقتی برای گردآوری 1966 «فمینیسم خود را بسازید»، کتی بی  با او مصاحبه شد گفت فمینیست‌ها «فقط زنانی هستند که نمی‌خواهند با آن‌ها مثل آشغال رفتار شود.» این تعریف، دقیق، مختصر و مفید است، اما وقتی می‌خواهم این تعریف را باز کنم به مشکل می‌خورم. به‌عنوان یک فمینیست حس می‌کنم کوتاهی کرده‌ام. آن‌قدر که باید متعهد نبوده‌ام، زندگی‌ام را تا ایده‌آل‌های فمینیستی ارتقاء نداده‌ام به‌خاطر تصمیم‌هایم که چه کسی باشم و چگونه باشم.

همیشه این تنش را احساس می‌کنم. جودیت باتلر در مقاله‌‌ی 1988 خود «نقش‌های اجرایی و سختار جنسیت» می‌نویسد: «اجرای اشتباه نقش‌هایی جنسیتی برای شخص مجموعه مجازات‌هایی را به راه می‌اندازد که هم آشکارند و هم غیرمستقیم. و انجام خوب نقش جنسیتی، اطمینان خاطری ایجاد می‌کند که باعث می‌شود در نهایت هویت جنسیتی، امری ذاتی شود.» این تنش و این اندیشه که روش درستی برای زن بودن وجود دارد، روش درستی برای این‌که در ذات خود کاملاً زن باشی، همیشه وجود داشته و فراگیر بوده است. این تنش را در استانداردهای زیبایی که جامعه دیکته می‌کند می‌بینیم، روش درست زن بودن اینست که لاغر باشی، آرایش کنی، نوع درستی از لباس‌ها را بپوشی و غیره. زنان خوب، دلفریب، مودب و محجوب‌اند. زنان خوب کار می‌کنند، اما به این‌که 77 درصد مردان درآمد داشته باشند قانع‌اند، یا بسته به این‌که از چه کسی بپرسید، زنان خوب بچه به دنیا می‌آورند و در خانه می‌مانند، تا بچه‌ها را بی‌شکایت بزرگ کنند. زنان خوب، متواضع، پاکدامن، عفیف و مطلع هستند. زنانی که به این استانداردها پایبند نمی‌مانند، زنان سقوط کرده و نامطلوب‌اند، آن‌ها زنانی بد هستند.    

نظریه‌ی باتلر را می‌توان در فمینیسم هم به کار برد. فمینیستی ذات‌گرایانه وجود دارد، یا براساس درک من از این ذات‌گرای، این باور که روش‌های درست و غلطی برای فمینیست بودن هست و این‌که اشتباه انجام دادن فمینیسم عواقبی دارد. فمینیسم ذات‌گرا، خشم، نبود شوخ‌طبعی، جنگجویی، اصول نامتغیر و مجموعه‌ی قوانین تجویز‌شده‌ای را برای این‌که چگونه زن فمینیست شایسته‌ای باشیم، یا حداقل زن فمینیست دگرجنس‌گرا و سفیدپوست شایسته‌ای باشیم، مطرح می‌کند. بیزار از پورنوگرافی، نکوهش یک‌جانبه‌ی استفاده‌ی ابزاری از زنان، نیاز چشم‌چرانی مردان را برآورده نکن، از مردها بیزار باش، از رابطه‌ی جنسی بیزار باش، روی شغلت تمرکز کن. شوخی می‌کنم، بیشتر در مورد آخر. این حتی نزدیک به توصیف دقیقی از فمینیسم نیست. اما این جنبش آن‌قدر طولانی به درک اشتباه پیوند خورده که حتی افرادی که مطلعند، گول این تصویر ذات‌گرا از فمینیسم را خورده‌اند.

برای مثال، الیزابت وارتزل  در مقاله‌ی ژوئن 2012 آتلانتیک می‌گوید: «فمینیست‌های واقعی زندگی‌شان را تامین می‌کنند، پول و امکانات خودشان را دارند.» با تفکر وارتزل، زنانی که «زندگی خود را تامین نمی‌کنند  و از خودشان پول و امکانات ندارند» فمینیست‌های قلابی‌اند، شایسته‌ی این عنوان نیستند، باعث سرافکندگی در پیمان خواهری. او اندیشه‌ی فمینیسم ذات‌گرا را حتی جلوتر می‌برد، در مقاله‌ای از سپتامبر 2012، مقاله‌ی بازار هارپر  عنوان می‌کند که فمینیست خوب سخت تلاش می‌کند تا زیبا باشد. او می‌گوید «ظاهر فوق‌العاده داشتن موضوع فمینیسم است. زنی رها و آزاد تنها با ظاهری بی‌نقص و خوشحال خود را نشان می‌دهد تا نتوان در موردش سوءتعبیری داشت.» تشریح خطای چنین تفکری بسیار آسان است. او به‌طور ضمنی می‌گوید که ارزش یک زن، در بخشی با زیبایی‌اش تعیین می‌شود و این دقیقاً یکی از کلیشه‌هایی است که فمینیسم علیه آن فعالیت می‌کند.

مهم‌ترین مشکل فمینیسم ذات‌گرا اینست که پیچیدگی‌های تجربه‌ی انسانی یا فردیت را مجاز نمی‌داند و ظاهراً برای دیدگاه‌های متنوع یا ناسازگار در آن جایی نیست. فمینیسم ذات‌گرا باعث به‌وجود آمدن عبارت «فمینیسم موافق رابطه‌ی جنسی» شده است که تمایزی مشخص میان فمینیست‌هایی که موافق رابطه‌ی جنسی هستند و فمینیست‌هایی که موافق این رابطه نیستند به‌وجود می‌آورد که هر دو تبلور الگویی ذات‌گرایانه از فمینیسم هستند.

بعضاً هنگامی‌که به من عنوان فمینیست می‌دهند، چهره در هم می‌کشم، انگار باید از فمینیسم خود شرمنده باشم یا انگار واژه‌ی فمینیست توهین است. این عنوان ندرتاً با مهربانی اطلاق می‌شود. معمولاً زمانی فمینیست نامیده می‌شوم که جرات طرح این مسئله را به خودم می‌دهم که زن‌ستیزی عمیقی را که در فرهنگ ما نهادینه شده، مشکلی واقعی‌ است و نیازمند مراقبت بی‌وقفه. وقتی مقاله‌ام با عنوان دانیل تاش  و جوک‌های تجاوز جنسی: هنوز خنده‌دار نیست (2012) در نشریه سالون  منتشر شد، سعی کردم نظرات را نخوانم، چون گاهی بدخواهانه‌اند. اما نتوانستم به یک نظردهنده توجه نکنم که نوشته بود من «زن وبلاگ‌نویس خشمگینی» هستم که شیوه‌ی دیگر گفتن «فمینیست عصبانی» است. همه‌ی فمینیست‌ها خشمگین‌اند، به جای آن‌که پرشور و اشتیاق باشند.

سرزنش مستقیم‌تر از جانب مردی بود که با او قرار می‌گذاشتم، در گفتگویی داغ که دقیقاً به مجادله هم نکشید، گفت «صدایت را برای من بلند نکن.» برایم عجیب بود چون صدایم را بلند نکرده بودم. یکه خوردم چون هیچ کس تا به حال چنین چیزی به من نگفته بود. او مفصل توضیح داد که زنان چطور باید با مردان حرف بزنند. هنگامی که من شبه تئوری‌اش را خراب کردم گفت: «تو یک جور فمینیستی، نه؟!» در اتهام‌زنی‌اش لحنی بود که مشخص می‌کرد فمینیست بودن نامطلوب است. من زنی خوب نبودم، ساکت ماندم. با نگرانی فکر کردم مگر مشخص نیست که من فمینیستم، البته نه یک فمینیست خیلی خوب! به خاطر ابراز عقیده‌ام تنبیه شدم و ناراحت بودم.

البته من تنها زنی نیستم که نظرش را ابراز می‌کند و از برچسب فمینیست خجالت می‌کشد و از عواقب پذیرفتن این برچسب می‌ترسد. هنرپیشه آمریکایی ملیسا لئو  که به‌خاطر بازی در نقش زنان پیشگام معروف است در مصاحبه‌‍اش با اندرو اُهیر  برای نشریه سالون در آگوست 2012 گفته است: «خب من اصلاً به خودم به عنوان یک فمینیست فکر نمی‌کنم، به محض این‌که به خودمان برچسب بزنیم و خودمان و دیگران را طبقه‌بندی کنیم، دنیا از کار می‌افتد. من هیچ‌وقت این را نمی‌گویم. تازه من در یکی از کارهای لوییس سی.کی  هم کار کرده‌ام.» لئو با این نظرش با اسطوره‌های فمینیست ذات‌گرا موافقت می‌کند. ما از لحظه‌ای که به دنیا می‌آییم، طبقه‌بندی می‌شویم و برچسب می‌خوریم با جنسیت، نژاد، اندازه، رنگ مو، رنگ چشم و غیره. بزرگ‌تر که می‌شویم برچسب‌ها و طبقه‌بندی‌های بیشتری جمع می‌کنیم. پس اگر برچسب و طبقه‌بندی دنیا را از کار می‌انداخت، خیلی وقت پیش این اتفاق افتاده! البته ناراحت‌کننده‌تر این ادعاست که یک فمینیست نقشی در کمدی لوییس سی.‌کی، سریال لویی، قبول نمی‌کند یا این‌که یک فمینیست قادر نیست نوع طنز سی‌کی را سرگرم‌کننده بیابد. در نظر لئو زنان دو دسته‌اند؛ فمینیست‌ها و زنان گریزان از طبقه‌بندی و برچسب که فرصت‌های شغلی را در آغوش می‌گیرند.  

رهبران زنی که سر پیچ‌های خطرناک ترمز می‌گیرند هم تمایل دارند در جهان مشارکتی، عنوان فمینیست را رد کنند. ماریسا مایر ، که نماینده رسمی و مدیرعامل شرکت یاهو بود، در مصاحبه‌ای در جولای 2012 گفت: «فکر نمی‌کنم خود را فمینیست بدانم. مطمئنا به حقوق برابر زن و مرد اعتقاد دارم و باور دارم که زنان اگر نه بیشتر، به اندازه‌ی مردان در ابعاد بسیار متفاوت توانمندند. اما فکر نمی‌کنم انگیزه‌ی جنگجویانه یا نوعی عقده داشته باشم و آماده‌ی دعوا باشم و فکر می‌کنم این خیلی بد است. به نظرم فمینیسم تبدیل به کلمه‌ای منفی شده است. می‌دانید در تمام دنیا فرصت‌های خوبی برای زنان وجود دارد و از انرژی مثبت اطراف آن منفعت بیشتری حاصل می‌شود تا از انرژی منفی.» از نظر مایر حتی با این‌که او زنی پیشرو است، فمینیسم تداعی‌کننده جنگجویی و باورهای از پیش تعیین‌شده است. فمینیسم منفی است و با وجود گام‌های بلند فمینیستی که در شرکت گوگل و اکنون در یاهو برداشته، ترجیح می‌دهد از این عنوان به‌خاطر انرژی به اصطلاح مثبت اجتناب کند

آدری لورد  گفته است: «من یک فمینیست سیاهم. منظورم اینست که می‌فهمم که قدرتم و همچنین سرکوب‌ شدن‌هایی اصلی‌ام نتیجه‌ی سیاه بودن و همچنین زن بودنم است و بنابراین جنگ من با هر دوی این جبهه‌ها جدایی‌ناپذیر است.» به‌عنوان زنی رنگین‌پوست متوجه شده‌ام که بعضی فمینیست‌ها به‌نظر نمی‌رسد چندان نگران مسایل منحصر به زنان رنگین‌پوست باشند، تبعات همیشگی نژادپرستی و پسااستعماری، جایگاه زنان در جهان سوم، کهن‌الگوهای سختی که بر زنان سیاه تحمیل شده است (زن سیاه خشمگین، پرستار بچه، هوتنتات  و غیره)

فمینیست‌های سفیدپوست ضمن اعتراف به این‌که مسایلی مختص زنان سیه و رنگین‌پوست وجود دارد، طرح این مسایل را در گفتمان فمینیستی موجب تفرقه و مانع انسجام و پیوند خواهری می‌دانند و به سادگی این مسایل مهم را نادیده می‌گیرند. در سال 2008 وبلاگ‌نویس برجسته آماندا مارکوت  متهم شد که برای مقاله‌اش «یک نفر می‌تواند غیرقانونی باشد؟» بی‌اجازه از اندیشه‌های وبلاگ‌نویس قدرت فمینیسم سیاه که سخنرانی خود درباره همین موضوع را چند روز قبل از انتشار مقاله‌ی مارکوت منتشر کرده بود، استفاده کرده است. به‌خاطر استفاده فردی سفید‌پوست [مارکوت] از کار خلاقانه‌ی فردی رنگین‌پوست، این مسئله که اندیشه اصلی کجا تمام می‌شود و مفاهیم عاریتی کجا آغاز می‌شوند، در این مورد خاص از پیچیدگی زیادی برخوردار شد. در فضای وبلاگ‌های فمینیستی بحثی شدید و پردامنه در این باره درگرفت. بعضاً به فمینیست‌های سیاه خیلی تندو تیز برچسب «فمینیست‌های افراطی سیاه» زدند و آن‌ها متهم به واکنش افراطی و «ننه من غریبم بازی نژادی» شدند.

چنین بی‌تفاوتی و نادیده‌ گرفتن عامدانه‌ای درباره‌ی مسایل و نگرانی‌های زنان سیاه در جریان اصلی فمنیستی مرا به داشتن برچسب فمینیست بی‌علاقه می‌کند، حداقل تا زمانی‌که این جریان افرادی مثل من را هم دربر بگیرد. آیا این روش من برای ذات‌گرایی در فمینیسم است؟! این‌که نوع درستی از فمینیسم وجود دارد؟! شاید همه‌ی این‌ها برایم مبهم است، اما بی‌تفاوتی ادامه‌دار محافل فمینیستی درباره‌ی مسایل نژادی مشکلی جدی است.

علاوه بر این‌ها، اخیراً برخی نشریات می‌گویند که فمینیسم یا زنانی که تلاش می‌کنند تا به تعادل میان کار و زندگی برسند به‌طور کلی دچار مشکلند. آتلانتیک سردمدار این شکوه و شکایت‌هاست. در مقاله‌ی ژوئن 2012 که قبلاً ذکر شد، الیزابت وارتزل نویسنده‌ی ملت پروزاک  بحثی داغ درباره‌ی یک درصد همسرانی نوشت که به فمینیسم و پیشرفت زنان لطمه می‌زنند و تصمیم می‌گیرند در خانه بمانند و سر کار نروند. وارتزل مقاله‌اش را تحریک‌آمیز شروع می‌کند با بیان این‌که: «وقتی ذهنم درگیر هر چیزی که با فمینیسم اشتباه گرفته می‌شود، این شاعر قرن نوزدهمی به ذهنم خطور می‌کند: «بگذار برایت راه‌هایش را بشمارم.» بیش از همه فمینیسم دختر خیلی خوبی است که واقعاً واقعاً می‌خواهد همه دوستش داشته باشند. خانم‌هایی که نهار می‌خورند، مردانی که از زنان بیزارند، همه‌ی احمق‌هایی که حق انتخاب می‌خواهند، بدون آن‌که معنای مسئولیت‌پذیری را درک کنند و این تبدیل شده است به راحت‌طلبی جنبش‌های اجتماعی.» فمینیسم مشکلاتی دارد، وارتزل این را می‌گوید و پرقدرت از موضع خود دفاع می‌کند. وارتزل راه درست فمینیسم را می‌داند و آن هم برابری اقتصادی است و تا زمانی‌که زنان آن را نفهمند و به تعداد انبوه وارد بازار کار نشوند، فمینیست‌ها و مخصوصاً فمینیست‌های ثروتمند همچنان شکست می‌خورند. همچنان فمینیست‌هایی بد خواهند بود، کسانی‌‌که درآمد و کاری ندارند و بنابراین در حد و اندازه‌های ایده‌آل‌های ذات‌گرایانه فمینیسم نیستند. وارتزل درباره‌ی اهمیت برابری اقتصادی اشتباه نمی‌کند، اما در این نکته که با برابری اقتصادی بقیه‌ی نگرانی‌های فمینیسم ناپدید خواهد شد در اشتباه است.

در شماره‌ی جولای/ آگوست 2012 آتلانتیک، آنه ماری اسلاتر  بیش از دوازده هزار واژه درباره‌ی مبارزه‌های زنان قدرتمند و موفق برای این‌که به تعادل میان کار و زندگی و همه‌چیز با هم برسند، نوشت. مقاله‌ی او جالب و تفکرانگیز بود، برای زنی خاص، زنی ثروتمند با شغلی بسیار موفق. او حتی از این مقاله برای قرارداد یک کتاب استفاده کرد. اسلاتر با گروه کوچکی از نخبگان زن حرف می‌زد، در حالی‌که میلیون‌ها زن را نادیده می‌گرفت که برخلاف اسلاتر که از این امتیاز ویژه برخوردار بود که برای گذارندن وقت بیشتری با پسرانش پست رده‌بالایی در وزارت امور خارجه را ترک کند، چنین امتیاز ویژه‌ای نداشتند. بسیاری از زنان کار می‌کنند چون مجبورند و کار کردن آن‌ها بیش از آن‌که به تعادل میان همه چیز مربوط باشد، به غذای روی میز مربوط است.    

اسلاتر نوشت: «من زنی بودم که به خود به خاطر تعهدم به فمینیسم تبریک می‌گفتم و با تعداد رو به کاهش دوستان کالج یا دانشکده‌ی حقوق که به جایگاه خود در بالاترین درجات حرفه‌ای و شغلی رسیده و آن را حفظ کرده بودند، با حالتی از خود راضی بودن حرف می‌زدم. من همان کسی بودم که در سخنرانی‌هایم به زنان جوان می‌گفتم شما می‌توانید همه چیز را با هم داشته باشید و همه کار کنید، فارغ از این‌که در کدام زمینه فعالیت می‌کنید

مطمئن نیستم فمینیسم هرگز به زنان گفته باشد که می‌توانند همه چیز را با هم داشته باشند. این باور به توانایی داشتن همه چیز، همواره به اشتباه به فمینیسم نسبت داده شده است، در صورتی‌که در حقیقت این طبیعت انسانی است که همه چیز را با هم می‌خواهد، هم خدا، هم خرما را!، بدون این‌که بگوید چگونه می‌توان به این مهم دست یافت و چگونه می‌توان همه چیز را با هم داشت؛ برای طیف گسترده‌ای‌تر از مردم و نه فقط خوش‌شانس‌ها!

بیچاره فمینیسم! مسئولیت فراوانی روی شانه‌های جنبشی قرار گرفته که هدف اصلی‌اش رسیدن به برابری میان زن و مرد در تمامی زمینه‌هاست. من از خواندن این مقالات خسته و عصبی می‌شوم چون معنای تلویحی‌شان اینست که زنان به هیچ شکل نمی‌توانند زن بودن را درست بفهمند. این مقاله‌ها باعث می‌شوند به نظر بیاید، همان‌طور که باتلر عنوان می‌کند، در حقیقت راه درستی برای زن بودن هست و راهی نادرست! و نکته اینجاست که استانداردهای ترسیم شده برای راه درست زن بودن و فمینیست بودن همیشه در حال تغییر و دست‌نیافتنی است.

در هفته‌های منتهی به انتشار کتاب پا به میدان بگذارید شریل سندبرگ، منتقدان چیزهایی زیادی برای گفتن درباره‌ی ایده‌های مدیر ارشد عملیات فیس‌بوک درباره‌ی زن بودن در محیط کار داشتند، حتی با این‌که تعداد کمی از آن‌ها واقعاً این کتاب را خوانده بودند. در بسیاری از مباحثشان، منتقدان به شکل عجیبی کتاب را را اشتباه توصیف کرده بودند و عناوین گمراه کننده کتاب، اطلاعات غیردقیق و پیشداوری‌های غیرمنصفانه را به بحث گذاشته بودند. مشخص شد که حتی متوسطی نسبی از واردشوندگان به دنیای کتاب‌های راهنمای شغلی نیز از استانداردهای دوگانه مصون نیستند. سندبرگ روایت‌های شخصی‌اش از شغل مهمش، نایب رییس گوگل و رییس ستاد در وازارت خزانه‌داری آمریکا را در کتاب قید و همراه با آن مشاهدات و تحقیق و راهنمایی‌‌های عملی در این زمینه که زنان چطور می‌توانند بهتر به موفقیت شخصی و حرفه‌ای برسیند را ارائه داده بود. او زنان را تشویق می‌کند که در حرفه‌هایشان پا به میدان بگذارند و در هر حرفه‌ای جاه‌طلب باشند. کتاب پا به میدان بگذارید، کامل، خوشایند و جالب است و تحقیقات آشنای بسیاری را تکرار می‌کند، اگرچه از این منظر ضرری ندارد، چالش‎‌هایی که زنان در تلاش برای کسب موفقیت و پیشرفت با آن‌ها روبرو می‌شوند، دوباره یادآوری شود

بخش زیادی از کتاب عامدانه یا غیرعامدانه یادآوری آشکار موانع فراوانی است که زنان در محل کار با آن مواجه می‌شوند. نمی‌توانم انکار کنم که در این بخش‌ها اغراق شده است، مخصوصاً در بحث سندبرگ درباره‌ی «سندرم شیاد» و این‌که زنان چه‌قدر کمتر مشتاق بهره بردن از فرصت‌های شغلی هستند مگر این‌که واقعاً احساس کنند واجد شرایط‌اند. اما سندبرگ به شدت به دوگانه‌ی جنسیتی متعهد است و کتاب وی به افراط در دگرجنس‌خواهی مبتلاست. زنان متخصص به میزان زیادی در رابطه با مردان متخصص تعریف می‌شوند؛ به‌نظر می‌رسد بلندترین راهنمایی ناگفته‌ی پا به میدان بگذارید، دیکته کردن این نکته باشد که زنان باید ویژگی‌های مردانه‌ی سنتی (اعتماد به نفس، ریسک‌پذیری، خشونت و غیره) را بپذیرند. البته این راهنمایی بعضی اوقات هم نتیجه‌ی معکوس می‌دهد، زیرا انگار سندبرگ استدلال می‌کند که اگر می‌خواهید در کار موفق شوید، عوضی باشید!

به‌علاوه سندبرگ کلاً فرض را بر این می‌گیرد که همه‌ی زنان می‌خواهند بلندپروازی‌های شغلی‌شان را برآورده کنند و همزمان با مردی ازدواج کنند و بچه داشته باشند. بله او می‌گوید: «همه‌ی زنان شغل نمی‌خواهند، همه‌ی زنان بچه نمی‌خواهند، همه‌ی زنان هردوی این‌ها را نمی‌خواهند، من هرگز این را نمی‌گویم که همه‌ی ما باید هدف‌هایی یکسان داشته باشیم.» اما او حرف خود را نقض می‌کند و روایت‌هایی را که در زمینه زنان متعارف ذکر می‌کند، همگی از نظر شغلی موفق هستند و خانواده کاملی دارند. اگر کتاب را با این فرض که برای دایره مخاطبانی بسیار ویژه و کوچک نوشته شده و برای جمعیت بزرگی از زنان چیزی ندارد، بخوانیم لذت بیشتری می‌بریم.

یکی از سئوالات اساسی که پس از انتشار پا به میدان بگذارید مطرح شد اینست که سندبرگ نسبت به زنانی که در گروه جمعیتی مخاطب کتاب قرار نمی‌گیرند هم، مسئولیتی دارد. مثل اسلاتر، سندبرگ هم با گروه نسبتاً محدودی از زنان حرف می‌‌زند. جودی کنتور  در نیویورک تایمز می‌نویسد: «حتی مشاوران [سندبرگ] هم به این نکته معترفند که عجیب است زنی با دو مدرک هاروارد، ثروت دوگانه‌ی سهام از فیس‌بوک و گوگل، خانه‌ای به مساحت 9000 فوت مربع و ارتشی از خدمتکاران خانگی، زنانی را که این‌قدر خوش‌بخت نیستند تشویق کند به خود توجه کنند و سخت‌تر کار کنند.» شواهد گریزناپذیر ثروت سندبرگ اعصاب خردکن است. او به تصادف از مشاورش لاری سامرز  که برای وزارت خزانه‌داری کار می‌کند، خواهر و برادر پزشکش و همسرش دیوید گلدبرگ که به اندازه‌ی خود او موفق است، به‌عنوان مدیرعامل سوروی مانکی ، گلدبرگ دفتر مرکزی شرکت را از پورتلند به بِی اِریا  منتقل کرد تا بتواند بیشتر به تعهدات خانوادگی‌اش عمل کند، حرف می‌زند. چیزی که او بیان می‌کند، اینست که به‌راحتی می‌توان حرکت او از یک موقعیت ایده‌آل به بعدی را تقلید کرد.

زندگی سندبرگ مثل داستان پریان نامعقول است. به کتاب پا به میدان بگذارید مثل گویی برفی می‌نگرم که در آن منظره‌ی کوچک دوست‌داشتنی به زیبایی نگهداری می‌شود تا من را سرگرم کند و آزار دهد. آن قدر بی‌ملاحظه نیستم که بگویم سندبرگ همه چیز دارد، اما او کاملاً به این حالت «همه را داشتن» نزدیک است. عقل سلیم حکم می‌کند که واقع‌گرایانه نیست که فرض کنیم هر کسی می‌تواند تنها با پا به میدان گذاشتن و سخت‌‌تر کار کردن به موفقیت سندبرگ برسد، اما این بدان معنا هم نیست که سندبرگ چیزی برای عرضه ندارد یا پا به میدان بگذارید باید کلاً نادیده گرفته شود، فقط بهتر است که در مورد راهنمایی‌های کتاب دچار توهم نشویم.

منتقدان فرهنگی می‌توانند درباره‌ی گروه‌های به حاشیه رانده شده اندکی وسواسی و افاده‌آمیز رفتار کنند. در بحث‌هایی مربوط به پا به میدان بگذارید، زنان طبقه کارگر در جمع گروهی از زنان با این تعریف مبهم قرار می‌گیرند که برای دستمزدی بسیار کم، بیش از حد کار می‌کنند. اما توجه بسیار کمی به این زنان به عنوان افرادی واقعی که در دنیا زندگی می‌کنند و ممکن است، تنها ممکن است، بلندپروازی‌هایی هم داشته باشند، می‌شود. همان‌طور که انتظار می‌رفت، این باور که پا به میدان گذاشتن گزینه‌ای معقول برای کسب موفقیت و پیشرفت زنان طبقه‌ی کارگر باشد، که همین الان هم باید همزمان به چندین کار برسند، واکنش‌های منفی فروانی برانگیخت.

سندبرگ به امتیازهای ویژه‌ای که از آن برخوردار است، بی‌توجه نیست و در این باره می‌نویسد: «من کاملاً آگاهم که بیشتر زنان بر تغییر هنجارهای اجتماعی برای نسل بعدی متمرکز نیستند، بلکه تنها تلاش می‌کنند از پس هر روزشان برآیند. 40 درصد از مادران کارمند مرخصی بیماری و تعطیلات ندارند و حدود 50 درصد از مادران کارمند نمی‌توانند برای نگهداری از کودک مریضشان مرخصی بگیرند. حدود نیمی از زنان در مرخصی زایمان حقوق می‌گیرند. این سیاست‌ها می‌تواند عواقب جدی داشته باشند؛ خانواده‌هایی با عدم دسترسی به مرخصی با حقوق اغلب مقروض می‌شوند و گرفتار فقر. شغل‌های پاره وقت با برنامه‌های متغیر بخت کمی برای برنامه‌ریزی ارائه می‌دهند و اغلب در کمتر از چهل ساعت در هفته که مزایای پایه را فراهم می‌کند، متوقف می‌شوند

اگر سندبرگ راهنمایی واقع‌گرایانه‌ای درباره‌ مدیریت شغلی برای زنانی که با چنین شرایطی سروکار دارند ارائه می‌داد، سودمند بود. اگر ماشین‌های پرنده هم داشتیم سودمند بود! این‌که فرض کنیم راهنمایی سندبرگ برای زنان طبقه کارگر کاملاً بی‌فایده است، به‌همان اندازه کوته‌بینانه است که ادعا کنیم راهنمایی‌اش باید برای همه زنان کاربردی باشد. بگذارید رک و راست بگویم: اگر سندبرگ تصمیم می‌گرفت راهنمایی شغلی برای زنان طبقه‌ی کارگر، گروهی که مشخصاً چیزی درباره‌شان نمی‌داند، ارائه دهد به خاطر زیرپا گذاشتن مرزهایش همین‌قدر به سختی مورد انتقاد قرار می‌گرفت.

پاسخ انتقادی به کتاب پا به میدان بگذارید کاملاً بی‌جا نیست، اما حاکی از خطرات زن بود در جامعه است. زنان مورد توجه عموم و فمینیست‌ها به‌طور خاص باید همه چیز برای همه کس باشند؛ وقتی نیستند به خاطر نقصشان شدیداً سرزنش می‌شوند. این امر تا حدی قابل درک است. ما تا این‌جا آمده‌ایم، اما هنوز باید خیلی بیشتر جلو برویم. ما خیلی زیاد می‌خواهیم و امیدوار هستیم زنان با موقعیت مهم تمام چیزهایی باشند که نیاز داریم

الیزابت اسپایرز  در دی ورج  می‌نویسد: «آخرین بار کِی کسی در مورد کتاب پرفروش جک ولش  یا وارن بافت  یا دونالد ترامپ  شکایت کرد که کتاب نسبت به مردان طبقه کارگر که باید چندین شغل داشته باشند تا خانواده‌شان را حمایت کنند، بی‌تفاوت بوده است؟!... و چه کسی کتاب جک ولش را می‌خواند و با حالتی تدافعی فکر می‌کند به او گفته شده باید سبک زندگی و انتخاب‌های ولش را داشته باشد و گرنه انسانی پست‌تر است؟!» 

پا به میدان بگذارید نباید و نمی‌تواند به‌عنوان متنی کامل خوانده شود یا کتابی که راهنمایی‌های کاربردی در سراسر جهان به تمام زنان در همه جا ارائه می‌کند. سندبرگ با اعتماد به نفس و جنگجویانه راهنمایی می‌کند، اما خواننده تحت هیچ الزامی نیست که هر کاری که او می‌گوید انجام دهد، شاید بتوانیم پا به میدان بگذاریم را همان چیزی که هست در نظر بگیریم قوانین برای زنان فارغ از این‌که چه کسی باشند، چکار کنند، متفاوت است

فمینیست بد: برداشت دوم

من به‌عنوان یک زن کوتاهی‌هایی دارم، به‌عنوان فمینیست هم، همین‌طور. اگر آزادانه برچسب فمینیست را بپذیرم در حق فمینیست‌های خوب بی‌انصافی کرده‌ام. اگر فمینیست باشم، فمینیستی بد هستم، مجموعه‌ای آشتفته از تناقضات. من فمینیسم را به شیوه‌های بسیار اشتباه انجام می‌دهم، حداقل به این‌خاطر که ادراکاتم به عنوان یک زن، فمینیسم را تحت‌تاثیر خود قرار داده‌اند. می‌خواهم مستقل باشم، اما می‌خواهم به من اهمیت داده شود و کسی را داشته باشم که به خاطرش به خانه برگردم. شغلی دارم که به خوبی از پسش برمی‌آیم. مسئول امور مختلف هستم و در کمسیون‌ها شرکت می‌کنم. مردم به من احترام می‌گذارند و از مشورتم استفاده می‌کنند. می‌خواهم قوی و حرفه‌ای باشم، اما بیزارم از این‌که چه‌قدر باید سخت کار کنم تا جدی گرفته شوم، تا کسری از توجه دریافت کنم. گاهی سر کار به شدت نیاز دارم گریه کنم، بنابراین در اتاق کارم را می‌بندم و دیوانه می‌شوم.

می‌خواهم مسئول باشم و مورد احترام و مسلط ظاهر شوم، از طرفی هم می‌خواهم در برخی از جنبه‌های زندگی‌ام کاملاً تسلیم شوم. چه کسی می‌خواهد بزرگ شود؟! وقتی با ماشین به محل کارم می‌روم با صدایی بسیار بلند به رپ اوباش گوش می‌دهم، حتی با این‌که اشعارشان برای زنان تحقیرآمیز است و به شدت آزارم می‌دهد. آهنگ کلاسیک دوقلوهای یینگ-یانگ ، «نمکدان» فوق‌العاده است، «عوضی باید اون قدر تکونش بدی که ماهیچه ساق پات درد کنه». من از انتخاب موسیقی‌هایم ناراحت هستم. برایم مهم است که مردم چه چیزی درباره‌ام فکر می‌کنند. صورتی رنگ مورد علاقه من است، قبلاً می‌گفتم رنگ مورد علاقه‌ام سیاه است، تا باحال به نظر برسم، اما صورتی است، همه‌ی طیف‌های صورتی. اگر چیزی تزئینی داشته باشم احتمالاً صورتی است. من مجله وُگ  را می‌خوانم و آن‌را از روی تمسخر انجام نمی‌دهم و شماره سپتامبر را مستقیم توییت کردم.

خیلی کم پیش می‌آید شواهدی از این مسئله را به نمایش بگذارم، اما فانتزی‌های بسیار افراطی‌ای دارم و کمدی پر از کفش‌ها، کیف‌ها ولباس‌های قشنگ و هماهنگ. عاشق لباسم، سال‌ها تظاهر می‌کردم از لباس بیزارم، اما نیستم. لباس‌های ماکسی  از بهترین‌ لباس‌هایی هستند که اخیراً محبوب شده‌اند، من درباره‌ی لباس‌های ماکسی نظراتی هم دارم! موهای زاید پاههایم را می‌تراشم! دوباره این تحقیرم می‌کند. اگر از استانداردهای غیرواقع‌گرایانه زیبایی که برای زنان تعیین شده، ایراد بگیرم، نباید علاقه‌ای مخفی به مد داشته باشم، درست است؟

چیزی در مورد ماشین‌ها نمی‌دانم. وقتی ماشینم را پیش مکانیک می‌برم، انگار با زبانی بیگانه با من حرف می‌زند. مکانیک سئوال می‌کند مشکل ماشینم چیست و من با تته پته می‌گویم «خب صدایی داره که سعی می‌کنم با رادیویم خفه‌اش کنم.» مایع برف‌پاک‌کن پنجره‌ی عقب دیگر روی شیشه اسپری نمی‌کند، فقط هوا اسپری می‌کند و من نمی‌دانم چطور این مسئله را حل کنم. حس می‌کنم مشکلی پرهزینه است. هنوز هم برای سئوالاتی که درباره‌ی ماشین دارم به پدرم زنگ می‌زنم و علاقه‌ای به تغییر هیچ یک از نادانی‌هایم  مربوط به ماشین را تغییر دهم. نمی‌خواهم در مورد مسایل مربوط به ماشین خوب باشم. به‌نظرم فمینیست‌های خوب به حد کافی مستقل هستند که خودشان مشکلات ماشین‌شان را حل کنند، آن‌قدر مستقل که به این چیزها اهمیت دهند

علی‌رغم آن‌چه مردم براساس نوشته‌هایم فکر می‌‌کنند، من مردان را خیلی دوست دارم. آن‌ها برایم جالبند. تقریباً آرزو می‌کنم در رفتارشان با زنان بهتر بودند تا مجبور نباشم این‌قدر سرزنششان کنم. با چرندیات مردهای نامحترم کنار می‌آیم، حتی با این‌که خودم بهتر می‌دانم و بهتر می‌توانم انجام دهم. من عاشق الماس و لوازم عروسی‌ام. برخی وظایف خانگی را جنسیتی می‌دانم، اکثراً همه‌اش هم به نفعم است، زیرا به کارهای روزمره خانه اهمیت نمی‌دهم، مثلاً مراقبت از چمن، کشتن حشرات و بیرون بردن آشغال‌ها از نظر من کارهای مردانه هستند

طرفدار ارگاسم هستم، اما زمان می‌برد و اغلب نمی‌خواهم این زمان را بگذارم. برای همین گاهی اوقات، البته صادقانه بگویم بیشتر اوقات، من کاملاً ادای آن را درمی‌آورم، چون آسان‌تر است. اغلب اوقات من مردانی را که با آن‌ها هستم آن‌قدر دوست ندارم که بتوانم امیالم را برایشان توضیح دهم. پس از آن احساس گناه می‌کنم، زیرا اصول خواهرخواندگی [فمینیسم] این رفتار مرا تایید نمی‌کند. اگرچه من حتی مطمئن نیستم که خواهرخواندگی چیست، اما ایده خواهرخواندگی بی‌سرو‌صدا مرا تهدید می‌کند و یادآوری می‌کند که چه‌قدر فمینیست بدی هستم.

من عاشق بچه‌ها هستم و می‌‌خواهم یک بچه داشته باشم. مشتاقم سازش‌های [نه فداکاری‌های] مشخصی بکنم تا این اتفاق بیفتد، مثل مرخصی زایمان و کم کردن شدت کار تا زمان بیشتری را با فرزندانم بگذرانم، کمتر بنویسم تا بتوانم بیشتر در زندگی‌ام حاضر باشم. من نگران این هستم که تنها، مجرد و بدون فرزند بمیرم، چون زمان زیادی را صرف دنبال کردن شغلم و جمع‌آوری مدارکم کرده‌ام. این نگرانی باعث می‌شود شب‌ها بیدار بمانم، اما تظاهر می‌کنم این‌طور نیست، چون قرار است تکامل یافته باشم. اگر فمینیست خوبی باشم، موفقیتم، باید همین‌طور که هست، کافی باشد، اما کافی نیست، حتی نزدیک به کافی هم نیست! از آنجایی که من نظرات عمیق زیادی در مورد برابری جنسیتی دارم، فشار زیادی را احساس م‌کنم تا به آرمان‌های خاصی عمل کنم. باید فمینیست خوبی باشم که همه چیز را با هم دارد و همه کار را با هم می‌کند. با این‌حال درواقع، من زنی در 30 سالگی هستم که در تقلاء برای پذیرش خود و امتیاز اعتباری‌اش هست. تا مدت‌ها به خودم می‌گفتم من این زن نیستم، انسانی با عیب و نقص. من اضافه‌کاری کردم تا هر چیزی جز این زن باشم. این کار خسته‌کننده و ناپایدار بود و نمی‌شد ادامه‌اش داد، حتی سخت‌تر از این بود که به سادگی خود واقعی‌ام را بپذیرم و در آغوش بگیرم.

شاید فمینیست بدی باشم اما عمیقاً به مسایل مهم جنبش فمینیستی متعهدم. عقاید محکمی درباره‌ی زن‌ستیزی، تبعیض جنسی نهادینه که دائماً زنان را در مضیقه قرار می‌دهد، نابرابری در حقوق، کیشِ زیبایی و لاغری، حملات مکرر به آزادی باروری، خشونت علیه زنان و موارد دیگر دارم. من به همان اندازه که متعهد به مبارزه پیگیرانه و پرشدت برای برابری هستم، متعهد به برهم زدن این تصور هستم که یک فمینیسم ذات‌گرایانه وجود دارد

فمینیست بودن هرچند از نوع بدش به من آموخته که فمینیسم و طرفداری از آن برای مسایلی ظاهراً کم‌اهمیت‌تر مثل 40 آهنگ برتر یا طنز احمقانه‌ای یک کمدین هم کاربرد دارد. محصولات فرهنگ عامه به‌خاطر مسایلی بسیار عمیق‌تر امکان وجود پیدا کرده‌اند، مسایلی که همیشه با آن‌ها مواجهیم. در واقع، زمینه خیلی وقت است که فراهم شده است. در مرحله‌ای فکر می‌کردم که یک فمینیست زنی خاص است. اسطوره‌های به شدت نادرست در مورد اینکه فمینیست‌ها چه کسانی هستند را باور کرده بودم، که آن‌ها مبارز، کامل و بی‌‌نقص در سیاست و شخصیت، بیزار از مرد و فاقد حس شوخ‌طبعی هستند. من این اسطوره‌ها را باور کرده بودم، حتی با این‌که از لحاظ عقلانی دانش بیشتری در این‌باره داشتم. به این مسئله افتخار نمی‌کنم و دیگر نمی‌خواهم به این اسطوره‌های [غلط] باور داشته باشم. نمی‌خواهم بی‌قیدانه فمینیسم را انکار کنم، مثل زنان زیادی که این کار را کردند

انگار فمینیسم بد تنها راهی است که می‌توانم هم خودم را به عنوان فمینیست بپذیرم و هم خودم باشم و بنابراین می‌نویسم. در توییتر درباره‌ی هر چیزی که عصبانی‌ام می‌کند و تمام چیزهای کوچکی که برایم شادی می‌‌آورند صحبت می‌کنم. در وبلاگم درباره‌ی غذاهایی که می‌پزم و این‌که می‌خواهم از خودم بهتر مراقبت کنم می‌نویسم و با هر مدخل جدید، می‌فهمم که بعد از سال‌ها که گذاشتم صدمه‌دیده باقی بمانم، خودم را از ویرانی بیرون می‌کشم. هرچه بیشتر می‌نویسم، بیشتر خود را به عنوان فمینیستی بد مطرح می‌کنم، اما امیدوارم خود را به عنوان زنی خوب مطرح کنم، من در باره‌ این‌ که چه‌کسی هستم، چه کسی بودم، کجا کم آوردم و دوست دارم چه کسی باشم، شفاف و صریح هستم

مهم نیست چه مشکلاتی با فمینیسم دارم، من فمینیستم. نمی‌توانم اهمیت و ضرورت مطلق فمینیسم را انکار کنم و این کار را هم نخواهم کرد. مثل بیشتر مردم پر از تناقضم. اما نمی‌خواهم چون زنم با من مثل آشغال‌ رفتار کنند. من فمینیستی بد هستم، خودم می‌دانم، اما ترجیح می‌دهم فمینیستی بد باشم تا این‌که اصلاً فمینیست نباشم!