تئوری یک زبان و یک ملت، نه اختراع فکری رضاشاه بود و نه صرفا ابداع روشنفکران دست راستی ایرانی. پایه های تئوریک آن در اروپا ریخته شده بود و کشورهای اروپائی، خود نخستین کارگاه آزمایشی آن بودند. ایده دولت-ملت که همزاد مفهوم ملیت در اروپا بود، با همسان سازی ملیت با زبان نیز همراه بود، بویژه در رمانتیسیزم آلمان که زبان را برجسته ترین نمود ملیت تلقی می کرد.
با اینهمه، کودتای رضاخان میرپنج و آغاز سلطنت پهلوی را باید نقطه چرخش اساسی در رابطه با مساله ملی در ایران و یا بعبارت دقیقتر، ستم ملی در ایران تلقی کرد.
در اینجا باید به چند تفاوت اساسی در به اصطلاح پروژه ملت سازی رضاخانی و زادگاه تئوریک آن در اروپا اشاره کرد.
1. در اروپا، بویژه در بین روشنفکران عصر روشنگری و پیشگامان انقلاب فرانسه، ایده ملت، با دموکراتیسم و انتقال حق حاکمیت از پادشاه به مردم همراه بود. بر عکس، در پروژه رضاخانی، با گرفتن حق حاکمیت از مردم و انتقال حاکمیت به دیکتاتوری رضاشاهی آغاز می گردد.
2. برخلاف دوره انقلاب مشروطیت، که کاربرد واژه ملت ایران، اگرچه با تسامح فکری در کاربرد واژه همراه است و رمانتی سیسم عصر مشروطیت برحول این ایده می چرخد که ایرانی ها یک ملت هستند که به زبان های مختلف سخن می گویند، لیکن در جوهر خود، تشابهات جدی با ایده های عصر روشنگری دارد، چرا که خواسته بنیادی آن، دموکراتیزه کردن نظام حکومتی و تابع کردن شاه به اراده مردم، محور قرار گرفتن مجلس ملی بعنوان تبلور اراده آن در ساختار سیاسی کشور و استقرار حاکمیت قانون همراه بود. لیکن رسالت رضاخان، بر استقرار سلطنت مطلقه و از بین بردن آزادیهای سیاسی و سرکوب ابتدائی ترین اشکال دموکراسی استوار بود.
3. برخلاف اروپا که شکل گیری دولت–ملت، دستکم تا انقلابات 1848، بر ائتلاف پیشروترین نیروهای جامعه تکیه داشت، مدل رضا خانی، بر محور اتحاد ارتجاعی ترین نیروهای جامعه شکل می گیرد.
4. پروژه ملت سازی رضاخانی، از یکسو ملت را از حوزه سیاست بیرون گذاشته و تنها نخبگان فارس حامی دیکتاتوری و عناصر همسو با آنرا در بین دیگر ملیت ها را در درون خود جای می دهد از سوی دیگر با ستم ملی و تلاش برای محو هویت ملی دیگر ملیت ها آغاز می گردد.
5. اگر برادری ملت ها، برابری و آزادی، شعارهای اساسی انقلاب فرانسه، یعنی خاستگاه اصلی تئوری ملت و پروژه ملت سازی بودند، پروژه به اصطلاح ملت سازی رضاخان، بر نژاد پرستی آریائی و مقابل قرار دادن آن علیه دیگر ملیت ها در ایران و دشمنی با هر نوع برابری و آزادی قرار داشت.
6. تئوری ملت زبانی که عمدتا و نه منحصرا، از طرف رمانتی سیسم آلمان عنوان می شود و زبان را مشخصه اصلی ملیت می شمارد، خود بر زمینه زبانی واحد با لهجه های متفاوت قرار داشت. حتی یونانی ها که هویت ملی خود را بر پایه زبا ن یونانی قرار دادند، زبان یونانی زبان اکثریت غالب ملت بود و یا ایتالیائی ها اگرچه که تنها دو درصد مردم به زبان فعلی ایتالیائی امروز در هنگام استقلال آن کشور حرف می زدند، لیکن به چهارده لهجه ایتالیائی سخن می گفتند و نه چهارده زبان متفاوت. این فرق می کند با کشور چند ملیتی و چند زبانه ایران که زبان فارسی تنها زبان اداری کشور و زبان فقط ملیت فارس بود و نه زبان اکثریت مردم کشور. همانگونه که در هند نیز فارسی زبان اداری بود که برای مردم هند، زبان بیگانه ای بشمار می رفت یا همین نقش را زبان لاتین در آلمان و اطریش داشت، بی آنکه مردم با آن زبان آشنا باشند. در نتیجه، پروژه ملت سازی رضاخان را باید پروژه ستم ملی و نژادپرستی تلقی کرد و نه ملت سازی، که روان شناسی اجتماعی خود ملیت فارس را نیز خواه ناخواه مسموم می سازد. می توان گفت که بخش مهمی از ادبیات سیاسی در کشور، بر همین محور شکل گرفت که تا کنون نیز ادامه یافته است.
7. فلسفه آموزش ملی در اروپا، بر متصل کردن زبان شفاهی توده مردم و زبان نگارشی، بدلیل ضرورت مداخله توده مردم در سیاست و ضرورت یگانگی زبان حاکمیت و مردم بود، حال آنکه آموزش ملی در ایران همواره از چنین الزامی فاصله گرفته است.
باید گفت که تفکر یک ملت و یک زبان در ایران، از آسمان نازل نشد و طیف های مختلف روشنفکری در ایران، در پی ریزی و ساختن بنای ایدئولوژیک آن نقش داشتند. عده ای از روشنفکران ترک، نظیر احمد کسروی و عارف قزوینی و دیگران، به این رمانتی سیسم مالیخولیائی یک ملت و یک زبان پیوستند و عملا از اندیشه های دموکراتیک انقلاب مشروطیت، که نام و معروفیت خود را از آن داشتند، فاصله گرفتند. کسروی تلاش کرد که بمردم اذر بایجان ثابت کند آنها ترک نیستند و زبان آنان نیز ترکی نبوده است! حتی روشنفکران پیشروی که حامل اندیشه های سوسیالیستی بودند، نظیر امین رسول زاده تبریزی، در ابتدا بر اندیشه ملت واحد ایران و ادغام همه این ملیت ها در یک واحد ملی، تاکید ورزیدند.
در یک کشور چند ملیتی، ایده یک ملت و یک زبان ضرورتا پی آمدهای جدی برای بقیه ملیت ها و نیز ملیتی دارد که تبلور و سمبل سیاسی تمام ملیت ها در آن ملیت تعریف می شود. چنین تعریفی متضمن حذف دیگر ملیت هائی است که دیگر در چهار چوب آن تعریف جائی نمی توانند داشته باشند. زیرا تبدیل چند به یک، حتی اگر نه با حذف فیزیکی، لیکن با نفی هویت سیاسی و تاریخی و فرهنگی آنان ملازمه دارد و برای توجیه آن، باید یک بنای ایدئولوژیک را پی ریخت .
برای تغییرات بزرگ در چهارچوب های ایدئولوژیک و تغییر در تفکر و ایدئولوژی رایج، به یک حادثه بزرگ سیاسی و یک چرخش تعیین کننده سیاسی نیاز وجود دارد. این چرخش سیاسی در ایران بعد از مشروطیت، با کودتای رضاخان و آغاز یک سیاست نوین در رابطه با ملیت ها بوقوع می پیوندد.
تردیدی نیست که تحول سیاسی جدید را صرفا در پرتو عوامل داخلی کشور نباید ارزیابی کرد، هرچند که زمینه داخلی کشور خود زمینه ساز اصلی تاثیرگیری از عوامل بیرونی بود. انقلاب روسیه و نیز فروپاشی امپراتوری عثمانی، آرایش سیاسی در منطقه را کاملا دگرگون ساخته بود و بعید بنظر می رسد که بدون این تحولات منطقه ای، کودتای رضاخان می توانست موفق شود. بلوک سیاسی در قدرت که اساسا ترک بودند و دستگاه تزاری روسیه برآن تاثیر جدی داشت، با این تغییر موازنه سیاسی در منطقه، آسیب پذیرتر شده بود. زمان بهره برداری از این تغییر آرایش فرا رسیده بود و لازم بود که بلوک ملی در قدرت نیز دگرگون شود. این هم فارس ها را که از قرن ها پیش نقش مهمی در بوروکراسی کشور داشتند و نیز از وزن جمعیتی مهمی برخوردار بودند، بقدرت تصمیم گیر در ساختار قدرت تبدیل می کرد و هم برای امپراتوری بریتانیا، که در بین سیاستمداران فارس، متّحدین قابل اتکاء تری داشت، فضای سیاسی بیشتری را در منطقه می گشود. از اینرو، لازم بود که نفوذ همه ملتهای دیگر، و بویژه نقش ترک ها، که بطور سنتی با ملیت های همسایه شمالی که اشتراکات قومی و فرهنگی داشتند و نیز با ترک ها در غرب کشور ارتباط تجاری و فرهنگی قابل ملاحظه ای داشتند، بطور جدی تضعیف شوند. از اینرو، کودتای رضاخان، اساسا تغییر در ترکیب ملی در قدرت بود. این نکته را بیشتر از هر چیزی، این گفته محمد علی فروغی، نخست وزیر و ایدئولوگ اصلی دستگاه رضا خانی، بیان می کند: "ما احمد شاه را به این دلیل که سلطنت را دوست نداریم، از تخت به زیر نکشیدیم. او را از آن جهت ساقط کردیم که قاجارها از نسل ترکند. هدف ما از ساقط کردن احمد شاه، بر پا ساختن سیستم حکومت جمهوری نبود، هدف ما جایگزین کردن قاجارهای قلدر صفت با سلسله نجیب و پاک فارس پهلوی بود."
رضا خان نه آشنائی با تاریخ داشت و نه عصر هخامنشیان و ساسانیان و نه امپراتوری پارس را می شناخت که شیفته عظمت گذشته آن شده باشد. این نوع تاریخ شفاهی را اردشیر جی، معروف به اردشیر رپورتر، برای آماده سازی ذهنی رضاخان برای کودتا در کله وی فرو کرده بود. وصیّت نامه اردشیر رپورتر، عقل منفصل رضاخان و طراح اصلی کودتای اسفند1299 شمسی، که عامل سرویس های جاسوسی انگلیس بود، بهترین گواه تاریخی در این زمینه است.
تردیدی نیست که هر رژیم سیاسی، هسته سفتی از نهادها و حامیان ایدوئولوژیک خود را دارد. لیکن فقط در آن خلاصه نمی شود. گاهی عناصری از همان ایدوئولوژی در مخالفین آن نیز حضور دارد. این امر در مورد رضاخان نیز صادق بود. در نتیجه، سازمان یابی ایدوئولوژیک سیستم رضاخانی، فقط در خود رضاخان و هسته سفت مروجین ایدوئولوژیک او، نظیر فروغی و محمود افشار و امثال آنان خلاصه نمی شود. دیگران نیز در آن شریک بودند. دیگران نیز امروز در آن شریک هستند. اگر رضاخان و یا محمدرضا شاه، به سرکوب قهرآمیز ملیت ها می پرداختند، کسانی چون صادق هدایت، برغم مخالف بودن با دم و دستگاه شاهنشاهی، برغم داشتن روح حساس و انسانی، نگرش خوبی به ملیت های غیرفارس نداشت و در مجموع نژادپرستانه بود و در این حوزه از ایدوئولوژی مشترکاتی با همان سیستم سیاسی داشت.
شعارهای دوره مشروطیت، مبنی بر این بود که ما یک ملت هستیم که به زبان های مختلف حرف می زنیم، با آغاز حاکمیت پهلوی تئوری تازه ای وارد حوزه سیاست و ایدوئولوژی در ایران می گردد که عبارتست از اینکه ما یک ملت با یک زبان هستیم. از آنجائی که ایران نه از یک ملیت و از یک زبان تشکیل شده بود، پیاده کردن این تئوری، متضمن سرکوب فیزیکی، سرکوب سیاسی و مهمتر از همه، ترویج یک ایدئولوژی سیاسی ضرورتا نژاد پرستانه علیه ملیت های دیگر از یکسو و بر موقعیت قدرت نشاندن و ستایش ایدوئولوژیک ملیت فارس بود. نخستین گام، تعریف مجدد از "ملت ایران" و زبان آن بود. ملت ایران، دیگر نه "یک ملت با زبان های متفاوت"، بلکه باید در چهره ملت فارس ترسیم می شد و زبان فارسی نیز، بعنوان زبانی که هویت این ملت را در طول تاریخ چند هزارساله نگه داشته است و بقیه ملیت ها در ایران، به سطح قوم تنزل پیدا می کنند. از این پس، از همه ملیت ها تحت عنوان اقلیت های قومی یاد می شود. بعنوان مثال، ترک ها که قدرت سیاسی مسلط در بخش مهمی از این تاریخ بوده اند، ناگهان به یک اقلیت قومی تبدیل می گردند.
ستایش از" گذشته شکوهمند تاریخ گذشته ایران" و ایده آلیزه کردن عصر هخامنشیان و ساسانیان و اینکه زبان فارسی، هویت ملی ایرانیان در طول تاریخ را تشکیل می داده است، تنها ستایش از گذشته نبود، بلکه سرآغاز یک تعرض ایدئولوژیک برای استقرار هژمونی ملیت فارسی زبان و تبدیل اسطوره به واقعیت و خاطره زوال یافته افسانه و اساطیر به هویت آتی همه ملیت ها در آینده بود. این احضار ارواح اساطیری، بخشی از جدال سیاسی و ایدوئولوژیک در حال را تشکیل می داد. اینکه مردم ترک، ترک نبوده اند و یا اینکه آنها به زبان فارسی حرف می زدند و یا فارس بوده اند در حقیقت تبدیل یک خیال بافی تاریخی به یک واقعیت در زمان جاری بود و القاء اینکه آینده واقعی از آن زبان فارسی است و ترک ها باید هویت فارس بودن خود را دوباره کشف کنند و بخود باز گردند.
محمود افشار، یکی از مبلغین تئوری نژاد آریایی دوره رضا خان، می نویسد: "در ایران، وحدت ملی ما، متکی بر یگانگی نژاد، اشتراک مذهب و زندگانی اجتماعی و و حدت تاریخ به مدت چندین هزار سال است.
ادعای عثمانی ها بر آنکه نصف ایران ترک است یا فضولی تازی ها از اینکه قسمتی از ایران "عرب" هستند، بکلی واهی و بی پایه می باشد. چه کاملا معلوم است که مملکت ایران، پیش از حمله عرب و تاخت و تاز مغول، از نژاد ایرانی مسکون بوده و ترک ها که از نژاد زرد و عرب ها از نژاد سامی هستند، فقط با ملت بومی آریایی در آمیخته و نه اینکه قائم مقام آنها شده باشند. اگر در بعضی نقاط مثل آذربایجان و قسمتی از سواحل خلیج فارس، لسان ترکی و عربی، زبان اهالی شده است، بکلی عارضی و منشا و علت آن کاملا معلوم می باشد."
محمود افشار، ضمن ابراز نگرانی، ادامه می دهد :"اگرچه ملیت ایران بواسطه تاریخ پر افتخار چندین هزارساله و نژاد ممتاز آریایی، از همسایه های زرد پوست تورانی و عرب های سامی مشخص است ولی می توان گفت که وحدت ملی ما بواسطه اختلاف لسان میان ترک زبان های آذربایجان و عرب زبان های خوزستان و فارسی زبانان سایر ولایات از حیث زبان ناقص می باشد... چه معلوم نیست که تا کی مذهب مشترک، عامل قوی در وحدت ملی ما خواهد بود... اهالی گنجه و
بادکوبه و قسمت جنوبی قفقاز که شیعه مذهب هستند ولی ترک زبان بودند، در احساسات و تمایلات خود میان ما و عثمانی ها، آنها را اختیار کردند، یعنی عامل زبان بر عامل مذهب پیشی گرفت"
و ادامه می دهد: "هر نقشه جغرافیای اروپايی را بردارید و به قسمت نژادها نگاه کنید، این حقیقت بر شما چون آفتاب روشن می شود و بر هیچ کس هم پوشیده نیست که زبان های ترکی و تازی بر این نواحی تحمیل شده و یک چیز عارضی است و نه طبیعی. واقعاً بهانه غریبی برای مملکت گیری است که تورانی ها به یک ملت تاریخی می گویند چون اجداد خونخوار ما چنگیز و تیمور و سلجوقیان و غیره در چندین قرن پیش به مملکت شما تاخته، بعد از خرابی ها و قتل و غارت ها که قرن ها طول آن بوده، زبان خود را نیز بر شما تحمیل نموده، حال شما باید از برادران ملی، وطنی، دینی، اخلاقی و تاریخی خود ایرانی ها دست کشیده و بما ملحق شوید... هموطنان آذر بایجانی ما از این زبان تورانی، یعنی ترکی که چنگیزیان و سایر غارت گران این مملکت بر آنها تحمیل کرده اند، متنفرند."
محمود افشار ، سپس اضافه می کند که نباید فقط در این خوش بینی شریک بود که "اهالی آذربایجان ترک نیستند و مردم عربستان ایران عرب نمی باشند"، بلکه "باید با این سخنان منطقی، مطبوعات جری، دیپلماسی زبر دست و سر نیزه تیز داشت" و یک سلسله اقدامات به اصطلاح بسیار اخلاقی و وطنی در مورد این برادران وطنی پیشنهاد می کند که در زیر به طور خلاصه به آنها اشاره می کنم :
1. ترویج کامل زبان و ادبیات فارسی و تاریخ ایران در تمام مملکت، مخصوصا در آذربایجان و کردستان و خوزستان و بلوچستان و نواحی ترکمن نشین. جراید و مجلات فارسی زبان محلی را تشویق کرد، کتب و رسائل ارزان قیمت سهل و ساده به زبان فارسی، مخصوص آن نقاط تهیه نمود.
2. کشیدن را آهن و متصل نمودن کلیه نقاط مملکت به یکدیگر تا بواسطه خلطه و آمیزش زیاد میان طوایف مختلف ایرانی، یگانگی کامل پیدا شود.
3. کوچ دادن بعضی ایلات آذربایجان و خوزستان به نقاط داخلی ایران و آوردن ایلات فارسی زبان از داخله به این ایالات و شهرنشین کردن آنها، با رعایت شرایط اختلاط و گشودن مدارس.
4. تقسیمات جدید ایالات و ولایات و از میان بردن اسامی آذربایجان و خراسان و کرمان و عربستان و غیره.
5. تغییر اسامی ترکی و عربی که ترک تازان و غارتگران اجنبی به نواحی، دهات، کوه ها و رودهای ایران داده اند به اسامی فارسی و از میان بردن کلیه این قبیل آثار خارجی.
6. باید استعمال السنه خارجی را (منظور همان زبان های ترکی و عربی و غیره) بطور رسمی برای اتباع ایران در محاکم، مدارس، ادارات دولتی و قشونی منع کرد.
در نوشته دیگری تحت عنوان "ملیت پارسیان"، که نام نوشته ای از یکی از پارسیان هند نیز است، محمود افشار، دو مرتبه منکر عرب بودن عرب ها و ترک بودن ترک ها در ایران می شود: "در این ایالت (یعنی خوزستان) که در قدیم یکی از مراکز تمدن ایران بود، بواسطه همسایگی با نواحی عرب نشین و پناه دادن به طوایف عرب مهاجر، یک عده از سکنه به زبان تازی تکلم می کنند. عرب ها این مساله را بهانه کرده و ادعا دارند این قطعه ایران، عرب است و آنجا را عربستان ایران می خوانند!
در اولین شماره مجله آینده که ارگان تبلیغات نژادپرستانه رضاخانی علیه ملیت های غیر فارس بود، علیه کردها و ترکمن ها تبلیغات مشابه و راه حل های مشابهی ارائه می شود. "چند سال است که زمزمه استقلال کردستان به میان آمده و بعضی از کردهای عثمانی، با ساز آن می رقصند. باید خاطر اولیای امور خود را یاد آور شویم که سیاست داخلی ما باید طوری باشد تا به مرور زمان ولی هرچه زودتر، کردهای ایران که از نژاد ایرانی هستند و زبان آنها نیز یکی از لسان های ایرانی است، با سایر ایرانیان آمیخته و یکی شده، فرقی در میان نماند. چاره قطعی، تاسیس مدارس در آن نواحی، ترویج زبان فارسی، تعلیم تاریخ ایران و تولید حس ایرانیت در میان اهالی و بالاخره کشیدن راه آهن از قسمت های مرکزی مملکت به آن نقاط است تا روابط اجتماعی و اقتصادی زیادتری بین کرد و فارسی زبان ایجاد گردد. هر زمان این امر، یعنی "فارسی شدن " کردهای ایران صورت گرفت، آنوقت برای ما هیچ مضر نخواهد بود اگر روزی کردستان عثمانی مستقل شود و بین ما و دولت ترک، یک دولت کوچک ایرانی نژاد در آن حدود فاصله باشد."
باید گفت که تاریخ تمامی امپراتوری ها و سلسله های پادشاهی، بر حمله و فتح و کشورگشایی و کشتار و به انقیاد کشیدن مردم سرزمین های فتح شده، استوار بوده است. در تاریخ ، هیچ سرزمین فتح شده ای نبوده است که خود بخود فتح شده باشد، بلکه به ان حمله کرده اند و هر فتح و کشورگشایی با قتل و کشتار و وحشی گری همراه بوده است. این امر در مورد امپراتوری های پارس و ساسانی و شجره طیبه نژاد آریا نیز صادق است. لیکن احضار یک جانبه "ارواح مطهر آریایی" و ذکر شناعت های بنیانگذاران امپراتوری های غیر آریایی که در حقیقت هیچکدام از آنها برای زندگی در کنار هم ملیت ها در دنیای امروز و در صورت وجود یک نظام دموکراتیک، موضوعیتی نداشتند، در خدمت توجیه بکارگیری ستم ملی و انکار حقوق اولیه و طبیعی آنان بود.
این تمثیل سازی ها، فقط تفسیر دلبخواهی از گذشته نبودند بلکه در خدمت یک سیاست شنیع در زمان جاری بودند که ملیت های غیر فارس را نشانه گرفته بود و از آنان عملا دشمنان بالقوه ای را ترسیم می کرد. حمله به چنگیز و مغول، فقط کتک زدن مرده های تاریخ و یا ابراز بیزاری از چهره های خشن در تاریخ نبود بلکه یک نوع سمبل سازی برای استفاده در زمان حاضر و عینیت بیرونی دادن به این سمبل در چهره خلق ترک و زبان ترکی بود و در مقیاسی گسترده تر علیه همه ملیت های غیرفارس و توجیه اعمال خشونت از طرف رژیم کودتایی رضاخان علیه ملیت ها بکار بسته می شد. در عین حال این یک نوع سمبل سازی، برای ساختن یک نوع هویت و نفی هویت های دیگران بود. هویت سازی ای که هویت همه ایرانیان را فقط در هیات تاریخی ملیت فارس و زبان آن می دید و لازم می دانست که برای از بین بردن هویت دیگر ملیت ها، از "مطبوعات جری، دیپلماسی زبر دست و سر نیزه تیز" استفاده شود. هویت سازی ای که در جوهر خود نژادپرستانه بود و ملیت ها در ایران را به ملت خودی و ملیت های غیر خودی تقسیم می کرد.
ایدئولوژی نژادپرستانه، معمولا به غرایز عقب مانده آدم ها متوسل می شود تا کینه و نفرت نژادی، غرور کاذب در خود و حس تحقیر علیه ملیت های دیگر را بر انگیزد. نوع نگرش روشنفکران رضاخانی نسبت ملیت ها، فارغ از این روح نژادپرستانه نبود. لیکن ایدئولوژی نژادپرستانه، که بار ستم ملی در آن نهفته بود، تنها در هسته سفت مبلغین رضاخانی خلاصه نمی شد. ایدئولوژی نژادپرستانه، تنها خود را در تئوریهای نژادی حامیان فکری و سیاست پردازان اطراف رضاخان ظاهر نساخت، بلکه شعر و ادبیات نیز در پی ریزی چنین ایدئولوژی ای نقش مهمی بر عهده گرفتند.
با آغاز داستان نویسی در ایران، محمد علی جمال زاده که یکی از نخستین بنیان گذاران آن بود، تزریق ذهن نژادپرستانه و انکار هویت دیگران نیز در داستان نویسی جدید ایران نیز آغاز می گردد. جمال زاده در "فارسی شکر است" می گوید که آذربایجانی ها هر چند که "ترک" زبانند اما ترک محسوب نمی شوند و آذربایجانی هستند. شخصیت آذربایجانی داستان "فارسی شکر است" از نظر داستان نویس، ترکی حرف نمی زند بلکه فارسی را با لهجه ترکی ادا می کند تا هویت ترکی او نفی شده باشد! شخصیت دیگر همان داستان نیز یک عرب است که حرف آدم سرش نمی شود و به زبان جنی ها حرف می زند. به اعتقاد جمال زاده، همه ایرانی ها فارسی حرف می زنند که در بعضی جاها با واژه های ترکی و کردی قاطی شده است و اگر کسی فارسی حرف نزند ایرانی نیست.
شاید بتوان گفت که صادق هدایت، برجسته ترین داستان نویس آن دوره، در عین حال نژادپرست ترین آنان نیز بوده است. نگرش ضد مذهبی او، به ویژه نسبت به اسلام، که آنرا مظهر و دلیل عقب ماندگی ایران می پندارد، هدایت را به طرف یک ذهنیت نژادپرستانه علیه عرب ها می کشاند. در عین حال، ناسیونالیسم هدایت بر پرستش نژاد آریایی استوار است و ایران و ایرانی فقط در چهره نژاد آریا برای او معنی می دهد. همین امر هدایت را بطرف یک روح نژادپرستانه ای نه فقط علیه عرب ها، بلکه علیه یهودی و ترک نیز سوق می دهد. با اینهمه، لبه تیز نژادپرستی او علیه عرب ها متوجه است.
متاسفانه ذهن نژادپرستانه حاکم بر ادبیات ایران که رگ و ریشه های آن در گذشته نیز وجود داشت، لیکن عمدتا علیه اشغال بیگانه بود، از زمان رضاشاه به بعد نه فقط بر آن حاکم شد، بلکه بصورت ابزار سیاسی- ایدئولوژیک علیه هموطنان عرب در ایران بکار گرفته شد. ایدئولوژی نژادی حاکم بر ادبیات فارسی، باعث شد که نویسندگانی چون هدایت، نقش زبان و فرهنگ عرب در انتقال فلسفه یونان و آثار ارزشمند تمدن رم به اروپا و از آن طریق به تمام جهان را که زمینه ساز عصر رنسانس بود، نادیده بگیرد. فرهنگ و زبان عربی بود که درهای فلسفه و آشنائی با تمدن و تاریخ گذشته غرب را به روی زبان فارسی گشود. در تمامی قرون وسطی، این فرهنگ و زبان عربی بود که بار اندیشه و فرهنگ بشری را بر دوش کشید و به دیگر ملت های جهان انتقال داد. از این نظر، هیچ زبانی در آن دوره از تاریخ، با زبان عربی قابل قیاس نیست.
روانشناسی نژادپرستانه که حس نفرت از بیگانه را تبلیغ می کند و بیگانه از نظر او همه ملیت های غیر فارس است، موج بزرگی از نویسندگان را می پوشاند که اکثر آنان مخالف دم و دستگاه استبدادی سلطنت بودند. لیکن مشترکات ذهنی آنان در ضدیت با ملیت های غیر فارس در ایران، درک نژادپرستانه از رابطه ملیت ها در ایران، پرستش نژادی خود و اطلاق واژه ایرانی به آنهائی که فقط فارس هستند، آنان را از این نقطه نظر در یک ائتلاف ایدئولوژیک با استبداد رضاخانی قرار می داد. در نتیجه، بخش مهمی از ساختمان ایدئولوژیک استبداد رضاخانی و محمدرضا شاه، خارج از حامیان مستقیم او و توسط مخالفین آنها تولید و اشاعه داده شد. یعنی آن چیزی که بازتولید پراکنده ایدئولوژی نامیده می شود، فراسوی دستگاه قهر و حاکمیت سیاسی و در میان مخالفین آن نیز بازتولید می شود. این امر بنوبه خود، بازتولید دستگاه قهر در یک شکل مجدد استبدادی را آسان می سازد، چرا که هر نظام سیاسی از یک بافت ایدئولوژیک تغذیه می کند و تا زمانیکه نگرش ضد دموکراتیک در حوزه های متعددی از اندیشه، ازجمله نسبت به ملیت ها وجود دارد، بازتولید دستگاه سیاسی غیر دموکراتیک و استبدادی نیز، نزدیک ترین فرض قابل تصور است، حتی اگر دستگاه سیاسی حاکم نیز، بهر شکلی سرنگون شود.
سرنگونی سلطنت، بازتولید دستگاه قهر در شکلی متمرکزتر و خشن تر بود. جمهوری اسلامی، از هر نظر استبدادی خشن تر از دستگاه سلطنت بوده و هست لیکن بخش قابل توجهی از مخالفین رژیم، به رغم دشمنی خود با آن، مشترکات ایدئولوژیک جدی با هم دارند.
خصلت باز تولید پراکنده ایدئولوژی، نیروهای ناهمایند اجتماعی را در حوزه های معین به هم متصل می کند و به شکل معینی از ایدئولوژی در آن حوزه خاص، بلور بندی مشخصی می دهد که معمولا دیرپا است و با وجود تغییر یک سیستم حکومتی و بازتولید دستگاه قهر بعنوان یکی از دو بازوی باز تولید سیستم، توسط قدرت جدید، مورد استفاده قرار می گیرد. در جامعه ایران و در جوامع مشابه آن، این اندیشه در رابطه با مساله ملی، بصورت یک بلور بندی ایدئولوژیک در آمده است که عنوان کردن حقوق ملیت ها، بلافاصله به معنی تجزیه تفسیر می شود. این منشور ایدئولوژیک، طیف های مختلف و گاها متضاد اجتماعی را در کنار هم قرار می دهد.
ناهمزمانی بازتولید ایدئولوژی، رژیم های سیاسی ناهمزمان را نیز دقیقا در همان حوزه ها بهم وصل می کند. دقیقا در این رابطه است که به رغم سر نگونی سلطنت، جمهوری اسلامی، وارث سیاست های رضاخان در مورد مساله زبان و مساله ملی می شود و گاهی خشن تر از آن، سیاست های رضاخان را دنبال می کند و یا ایدئولوژی نژادی را همچنان ترویج می کند.
نا همزمانی و خصلت پراکنده بازتولید عناصری از ایدئولوژی در بسیاری از زمینه ها، از جمله در مورد مساله ملی که مساله زبان نیز یکی از مؤلفه های اساسی آن است، بسیاری از مخالفین جمهوری اسلامی را که بظاهر داعیه دموکراسی و ضدیت با استبداد را دارند، به هم اندیشی و قرابت فکری و ایدئولوژیک خواسته و نا خواسته ای با جمهوری اسلامی و دستگاه فکری استبداد رضاخانی قرار می دهد.